اسم رمان : نبض انندراج
نویسنده : فاطمه اسرا فرامرزی
ژانر : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 1303
«تصمیم ویتنا بین عشق و خانواده، یک کابوس اخلاقی واقعی است: چطور میتوانی کسی را که نفسهایت با او معنا پیدا میکند رها کنی، آن هم برای کسی که بودنش اساس هویت توست؟ این رمان، مثل یک میکروسکوپ به ذهن قهرمان زن میرود و نشان میدهد که گاهی عشق واقعی یعنی گذشتن از عشق… حتی اگر این انتخاب، بخشی از روح را برای همیشه خاموش کند.»
خلاصه رمان :
مهیار نذاشت تا صبح بخوابم خودش خوابش نمیبرد مهیار پسر خالمه چون با هم همشیریم خواهر برادر به حساب میایم خیلی دوستش دارم.
ولی پاشا ازش خوشش نمیاد میگه مثل داداشته که هست غلط کرده اینقده جوره خوب پاشام اخلاقات خودشو داره من ازش میترسم ولی کمم نمیارم به بعدش فکر نمیکنم دهنمو باز میکنم مخمو قفل.
صبح شد سرحال و شاد از جام بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و رفتم پایین صبحونه ام حاضر بود سها هم اونجا نشسته بود_به به سها خانوم ما امروز چطوری؟
مثل همیشه جوابی نداد سها سه سال پیش عاشق یه پسری شد هر دوشون مثل چی همدیگه دوست داشتن اما پسره به خاطری کاری رفت خارج و دیگه ام ازش خبری نشد،
همه میگن ازدواج کرده سهای منم افسردگی گرفته و حرف نمیزنه الان سه ساله .. سها عاشق عکاسی بود ولی دیگه ادامه نداد فقط میرفت از همه چی عکس میگرفت، عکاسیشم عالی بود توی اتاقش پر عکسه اما حیف خواهرم که اینجوری شد.
خواهر بیچاره ی من فقط ۲۴ سالشه این یعنی اول جوونی و خوشی اما ببینین چطوری شده ابجیه بیچاره ی من …خیلی خوشگله چشماش عسلیه موهاش خرمایی بینیشم متوسطه نوک بالاییه مثل من لباشم معتدله،
انگار ابو هوائه از همون موقع هاست که من از پسرا بدم میاد و همه ی پسرارو رد میکنم البته مهیار خیلی با اونا فرق داره هم جای برادرمه همم خیلی مودب و خوبه اون ۲۱ سالشه .
چشماشم قهوه ای تیره اس هیکلشم هعی بدک نیست قابل تحملم نیست موهاشم که همیشه شکر خدا برق گرفته .
پاشا همیشه میگه شعارم اینه همه کار کردم جزء دختر بازی راستم میگه همه کار کرده از چاقو کشی گرفته تا مورچه ازاری کافیه یه مگس دورش بچرخه اونم کل خونه رو دنبالش میدوه تا پیداش کنه و بکشتش.
خب چیکار کنیم اینه دیگه یادمه بچه بودیم یه بار یه مورچه هی میاومد طرفش اونم مورچه ی بدبخت و گرفت به بردش تو حموم وان و پر اب کرد اون مورچه بیچاره رو هی میانداخت تو اب هی درش میاورد، سوژه ایه واسه خودش…
البته من از این دختر بازیش خبر خاصی ندارم ولی بعید میدونم اون نداشته باشه،
یعنی کل پسرای ایران پاک پاکن پاشا خان ماهم ۲۳ سالشه پاشا چشماش مشکیه به هیکل خوشگلم داره موهاشم به مهیار خودمون رفته خیلیم پورو مغرور یه دنده از خودراضی بداخلاق اخمو ولی اصلا قیافه ی درستی و خوشگلی نداره…
«تصمیم ویتنا بین عشق و خانواده، یک کابوس اخلاقی واقعی است: چطور میتوانی کسی را که نفسهایت با او معنا پیدا میکند رها کنی، آن هم برای کسی که بودنش اساس هویت توست؟ این رمان، مثل یک میکروسکوپ به ذهن قهرمان زن میرود و نشان میدهد که گاهی عشق واقعی یعنی گذشتن از عشق... حتی اگر این انتخاب، بخشی از روح را برای همیشه خاموش کند.»