وب رمان
دانلود رمان اگلاف pdf |اثر ملیکا میکائیلی

دانلود رمان اگلاف pdf |اثر ملیکا میکائیلی

 

 

اسم رمان : اگلاف

نویسنده : ملیکا میکائیلی

ژانر : عاشقانه، پلیسی

تعداد صفحات : 691

“کهزاد فخار، مردی خوش‌قیافه و محبوب که در هر مهمانی ردپایی از خود به جا می‌گذارد. یک شب، برخلاف میل باطنی‌اش، به مهمانی‌ای کشیده می‌شود که هیچ چیز از میزبان آن نمی‌داند. در آن شب، نگاهش به دختری می‌افتد که گویی تمام دنیا در چشمانش خلاصه شده. اما این شروع ماجرایی است که کهزاد را وارد بازی مرگ و زندگی می‌کند، چون آن دختر رازی دارد و…”

خلاصه رمان:

به سرویس رفته و مشتی از آب سرد رو به صورتم پاشیدم و خیره به آینه نیشخند زدم.همان موقع زنگ در زده شد و صدام رو روی سرم انداختم.

_موئسسه ی صدا باز کن کهزاد فخار بفرمایید قربان!؟حرف ام دقیقا توی صورت بهت زده اش فرود اومد چشم هام خندید و انگار که سرگرمی مورد علاقه اش برگشته بود .

سرگرمی که خلاصه می‌شد در دیدن خم ابرو و غضب نگاه قناری ریزه میزه !_ نگفتی بی صدا؟ چیزی میخوای؟ اگه هنوز جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه ات تموم نشده بیام و به دستی برسونم… هوم نظرت؟ !

دست به کمر زد و این دختر همیشه اینقدر جدی و اخمو بود؟ به چهره ی دل نشینش این سگرمه ها نمیومد و تنها یک خنده ی از ته دل برازنده ی این اثر هنری بود.

بذار یه چیزی رو واسه ات روشن کنم کله سفید. حالا که بلااجبار مجبوریم پی همسایه شدن رو به جون بخریم…چند قدم جلوآمد و انگشت اشاره اش به منزله‌ی تهدید بالا رفت .

_بهت هشدار میدم که یکبار دیگه پات رو از گلیمت دراز در نکنی ! حرفات رو بذار برای اونی که خریدارشه…من هیچ وقت خواهان جنس بنجول و دست خورده نیستم پس خیالت رو راحت کن و خستگی تلاش‌های بیهوده ات رو به جونت نکش.

در رو طاق باز جا گذاشته و دقیقه ای بعد با لیوانی پر از آب برگشته و لیوان رو به سمتش گرفتم هر دو تای آبروش بالا پرید و عضلاتم از ول ندادن خنده ام کم مانده بود بترکند !

اینو بخور راه گلوت باز شه واسه چهچهه زدن‌های بعدی قناری! لحظه‌ای ترسیدم با این همه حرصی که به خوردش می‌دادم، زبانم لال همانند بزرگ زاده فشار خون می‌گرفت !

مسبب یک فشار خون بودن به حد کافی عذاب وجدان رو بهم تحمیل می‌کرد، دیگر چه برسد به دو فشار خون دستم رو پس زد و لیوان با تکانی که خورد چند قطره از آب سرد داخلش روی دستم چکید.

این دختر نه ناز و عشوه ی خرکی داشت و نه حتی ذره‌ای لوندی ! تیپ به خصوصی هم نداشت که باعث جذب شدن شود؛ اما ذاتاً کاریزمای قوی برای جذب بقیه داشت.

حتی آنقدر لباس‌های گشاد به تن می‌زد که جایی از بدنش هم دیده نمی‌شد.

https://webroman.ir/?p=5780
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!