اسم رمان : هیژا
نویسنده : مهری هاشمی
ژانر : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : 5044
«در دنیای خشن قوانین قبیلهای، ژیار راشد قربانی سنتهای تاریک خانوادهاش است. برای حفظ مادر و برادرش، راهی جز پیوستن به تجارت خونین اجدادش ندارد. اما وقتی توطئهای مرگبار، عشق و خانوادهاش را نابود میکند، او در مرز بین مرگ و زندگی معلق میماند. سالها بعد، در تیمارستانی دورافتاده، ظهور ماهلین – زنی با گذشتهای اسرارآمیز – او را به دنیای خطر و انتقام بازمیگرداند…»
خلاصه رمان :
قبل از این که بتونم جوابی بدم یا حتی خوشحال بشم از موندگار شدن صدای یکی از پرستارها که از جیغ هاش کاملاً معلوم بود همون دختر مرموزه به گوشمون رسید و چشم هامون درشت شد.
اینجا ما سعی میکردیم از هر تنشی دور باشیم تا بیمارها تحریک نشن اما این پرستار انگار درکی روی این قضیه که کجا داره کار میکنه نداشت که اینجوری فریاد می کشید.
رعنا از پیشخون استیشن آویزون شد تا ببینه صدا از کجاست و دکتر همتی با گره ابروهای کورش به اون سمت راه افتاد.
حتی صدای قدمهای محکمش با اون کفش چرم مشکی بزرگ که روی سرامیکهای سفید کف کوبیده می شد هم من و وحشت زده می کرد.
مثل رعنا گردن کشیدم تا ببینم چه خبره،اون دختر یه دستش روی دستگیره ی در و دست دیگه ش یقه ی مریم خانوم رو چسبیده بود.
لعنتی به چه جرأتی با اون پیر زن اینجوری رفتار می کرد؟هنوز خیره به اون جنجال بودم که رعنا ضربه ای به بازوم زد و با سر به اون معرکه ای که به پا شده بود اشاره کرد.
بدو بریم ببینیم چه خبره شاید تونستیم این بیماره مرموزو هم ببینیم انگار یه باره تو دلم شروع کردن به رخت شستن که ترسیده گفتم:بی خیال رعنا به ما چه.
چشم غره ای به صورت در همم رفت: تو بمون اینجا پاستوریزه من باید هر طوری که شده این بیماری و که هیچ پرونده ای هم تو این مرکز نداره ببینم.
از کنارم گذشت و من با شک دنبالش راه افتادم واقعاً برای منم مهم شده بود دیدن بیماری که بعد از یک ماه حضورم تو آسایشگاه موفق به دیدنش نشده بودم.
به غیر از ما چند تا دیگه از بهیارها و پرستار و از همه بدتر چند تا از بیماران که تیمور خان هم جزو شون بود حضور داشتن و این یعنی احتمالاً تیمور خان باز قرار بود با سپاهش به آسایشگاه حمله کنه.
سری به تأسف تکون دادم و نگاهم رو به صورت دختر بی ادب بخشیدم که با خشم قبل از اینکه کسی بتونه نگاهی به داخل اتاق بندازه در رو کیپ تا کیپ بست.
لعنت بهش چی تو اون اتاق بود که انقدر محافظه کارانه عمل می کرد؟_چه خبره اینجا؟، صدای دکتر همتی نظرم رو جلب کرد و نگاهم رو از در بسته شده گرفتم.
مریم خانوم به پهنای صورت اشک می ریخت و اون پرستار به قول رعنا سلیطه صداش رو بالا برد و من دلم واسه اون زن کباب شد.