اسم رمان : جنایات یا طعم عشق
نویسنده : شیرین سعادتی
ژانر : پلیسی، عاشقانه
تعداد صفحات : 499
تو گذشته اتفاقاتی افتاده و حالا..یه سرگرد زخم خورده دنبال قاتل پدرشه..و یه دختر معصوم که داره قربانی میشه..سرنوشت این دو نفر چی میشه!؟…
خلاصه رمان :
دیگه چیزی در این باره نگفتیم و کمیاز این در و اون در حرف زدیم، حیف فامیلی نداشتیم که مامان کنارشون سرگرم باشه.
از زمانی که یادم میاد فقط من بودم و مامان،ازش تشکر کردم و بلند شدم به اتاقم رفتم در رو که بستم صدای زنگ گوشیم رو شنیدم.
تند به طرفش رفتم و به صفحه اش نگاه کردم…. دلنواز بود سریع جواب دادم: سلام.دلنواز سلام ریما خوبی؟.. سر قرار هستی؟خندیدم: چقدر هولی دختر خب معلومه که هستم… مگه قرار بوده بهم بخوره ؟
دلنواز چه میدونم گفتم شاید بازم نگرانیهای مادرت نظرت رو عوض کنه بگذریم. دلنواز: اوووه.. بله درسته مناسبتش کم مهم نیست خانوم خانوما،
خندیدم خیلی خب حالا .. حرفت همین بود؟ دلنواز: آره والا .. ترسیدم پشیمون بشی. پس همون کافی شاپی که گفتیم… میبینمت.
گفتم باشه.. پس فعلا خدا حافظ…دلنواز: خدا حافظ قطع کردیم… نفسم رو آه مانند دادم بیرون و از پنجره به بیرون زل زدم.
امروز دوم مهر ماه بود، روز تولدم…. تولد ۱۸ سالگیم… قرار بود با دوستام برای اولین بار بیرون بریم و یه جشن کوچولو بگیریم…
حس میکردم ذوقم مثل یه پروانه کوچیک تو دلم داره پر پر میزنه راضی کردن مادرم یکم سخت بود چون تا قبل از این زیاد از خونه بیرون نمیرفتم…
نه من نه مادرم. اینم بر میگشت به حساسیت زیاد مادرم که نمیدونستم علتش چیه.همیشه تو چشمهای مادرم به ترس به نگرانی خاص بود که من بعد از مطرح کردن موضوع این جشن تولد کوچیک برای اولین بار ترسش رو پس زد…
تا دل من نشکنه عاشقش بودم…. تنها داراییم بود، تنها تکیه گاهم.خیلی برام مهم و با ارزش بود برای همین روی حرفش حرف نمیزدم.
ساعت ۶:۲۵ بعد از ظهر که شد بلند شدم تا لباس بپوشم.. یه مانتو پاییزه مشکی یه جین مشکی و یه شال قرمز برداشتم.
موهای بلندم رو محکم پشت سرم بستم و یکم از جلوشون رو کنار پیشونیم گذاشتم..چقدر اصرار کردم که مامان اجازه بده رنگ کنم،
میگفت نه سنت کمه ولی حالا که داشت هجده سالم میشد قبول کرد، آبروهای مشکیه صافم رو خیلی دوست داشتم، دخترونه بودن.
تو چشمهای خاکستری رنگمسرمه کشیدم و یکم هم رژ لب قرمز زدم لباسهام رو پوشیدم و آخرین نگاه رو تو آینه به خودم انداختم…. لبخند زیبایی زدم. البته میگفتن که زیباست!