وب رمان
دانلود رمان طاغوت pdf |اثر دلیار
  • نام: طاغوت
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: دلیار
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 1847

دانلود رمان طاغوت pdf |اثر دلیار

 

اسم رمان : طاغوت

نویسنده : دلیار

ژانر : عاشقانه

تعداد صفحات : 1847

ماشینش را باز می کنم و خودم را در صندلی سمتِ شاگرد جای می دهم‌. صدای شُر شُرِ باران بر سقف ماشین سکوت بینمان را می شکند و من هم چشم می دوزم به قطره های درشت باران به روی شیشه که سعی در پیشی گرفتن از هم دارند‌.اما طولی نمی کشد که صدای گرفته اش این سکوت را می شکند:-از کارت مطمئنی؟به سمتش سر می چرخانم و این بار با دقت به صورتش خیره می شوم؛ به ته ریش هایِ جذابش، به لب هایی که هنگام حرف زدن قلوه ای می شوند. و در آخر به چشمان سبزش که جنگل را در خود نقاشی کشیده بودند.اما من همان هستم. هیچ چیزی در دلم تکان نمی خورد و این را مطمئنم.

 

خلاصه رمان :

آیه ی من سنی نداره ، بچه‌س گوششم به این حرف ها بدهکار نیست که این ازدواج به صلاحش نیست،

اما چون زحمت کشیدید و تشریف آوردید می‌ریم سر اصل مطلب منم می‌سپارم به خدایی که صلاح میدونه.

مرد با مهربانی تایید میکند و من تازه می فهمم که مهربانیشان ذاتیست به جز مردی که در کنارم عبوس نشسته است.

بزرگترها حرف می‌زنند ما در سکوت تماشایشان می کنیم تا وقتی که حلقه ای را مقابل چشمانم می‌بینم.

زیبا بود . زمرد سبزش دل هر بیننده ای را می لرزاند: این یادگاری مادر شوهر خدا بیامرزمه که الان می رسه به تو دخترم، انشاالله که خودش بخت بشین.

حلقه زدن اشک را در کاسه ی چشمانم حس می‌کنم سیبگ گلویم را سفت و سخت بهم می‌چسبانم تا نلرزد و آوار نشود: خیلی زحمت کشیدید ، ممنونم.

صورتم را نوازش می‌کند و دامون برخاسته به سمتم بر می گردد و دستبندی ظریف به سمتم می‌گیرد،

_امیدوارم بتونم خوشبختت کنم.چه خوشبختی جانانم وقتی حتی نگاهم نمی کنی قفل دستبند را به دور مچ دستم محکم می کند،

و صدای دست زدن بزرگترها مرا به دنیای واقعی می کشاند،مادرم مرا که در آغوش میگیرد در زیر گوشم با بغضی سنگین به جای آرزوی خوشبختی،

زمزمه می کند- حماقت کردی آیه، حماقت کردی دخترم.انگار حرف هایش را نمی‌شنوم یا دلم نمی خواهد که بشنوم !

من خیلی وقت است که کر شده ام و خود به این واقفم ! از آغوشش خودم را دور میکنم و فرسنگ‌ها از نگاه غمگینش فاصله می گیرم.

در این زمان تنها مرد عبوس کنارم مهم است و قلبی که بی تاب خودش را گرومپ گرومپ به قفسه ام می کوبد.

انگشتانم را در مشت‌های خیس از عرقم جمع می کنم تا مبادا سرکشی کنند و به سمت دستان مردانه اش به پرواز در بیایند!

خلاصه کتاب
ماشینش را باز می کنم و خودم را در صندلی سمتِ شاگرد جای می دهم‌. صدای شُر شُرِ باران بر سقف ماشین سکوت بینمان را می شکند و من هم چشم می دوزم به قطره های درشت باران به روی شیشه که سعی در پیشی گرفتن از هم دارند‌.اما طولی نمی کشد که صدای گرفته اش این سکوت را می شکند:-از کارت مطمئنی؟به سمتش سر می چرخانم و این بار با دقت به صورتش خیره می شوم؛ به ته ریش هایِ جذابش، به لب هایی که هنگام حرف زدن قلوه ای می شوند. و در آخر به چشمان سبزش که جنگل را در خود نقاشی کشیده بودند.اما من همان هستم. هیچ چیزی در دلم تکان نمی خورد و این را مطمئنم. 
خرید کتاب
50,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5342
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!