دانلود رمان مقدس در لباس زیر ( جلد ۹ مجموعه لباس زیر ) | برای اندروید ،آیفون،pdf
خلاصه رمان مقدس در لباس زیر:
من کارتر بارستی هستم.
پسر کین بارستی.
من ثروتم رو از صنعت ماشین به دست آوردم. همیشه ترجیح میدادم
در لاین سرعت زندگی کنم. پدرم امیدوار بود که من در توسکانی
تشکیل زندگی بدم و به تجارت خانوادگی شراب بپردازم.
شاید یه روزی.
میدونم که باید از زیرزمین دوری کنم، چون به پدرم قول دادم.
اما پیشنهادی بهم شد که نمیتونم رد کنم.
یک مرد صد و پنجاه میلیون دلار به من پیشنهاد کرد تا خواهرش رو
از زیرزمین بخرم.اما بعد از اینکه اونو خریدم و به خونه بردم، به من گفت که همه اینا
فقط یه حقه ست. اون عمدا خودش رو گیر انداخته تا از ظالم ترین
مردی که تا به حال شناخته، دور بمونه.
و حالا باید تصمیم بگیرم که برگردونمش یا نه.
قسمتی از متن رمان مقدس در لباس زیر:
«ونسا»
وقتی ماشین به طرف خونه اومد، از پنجره بیرون رو نگاه کردم تا بونز رو پشت فرمان ببینم.
ماشین رو خاموش کرد، اما نگاهش رو به جلو دوخت و به مزارع طلایی پشت آن سوی تپه های کوچک نگاه کرد.
شانه های پهنش خیلی بزرگ به نظر میرسید و در همان حال که با خودش فکر میکرد.
انگشتانش رو روی لب پایینش کشید. تماشاش کردم و انتظار داشتم که خوشحالیش آشکار باشه.
یک دقیقه گذشت تا بالاخره از ماشین پیاده شد و به سمت در ورودی رفت.
اول به درب ورودی رسیدم و قبل از اینکه دستش به دستگیره برسه ، در رو باز کردم.
به چهره اش نگاه کردم، چشمان آبی روشنش رو دیدم.
مویی روی چانه اش نبود، چون امروز صبح صورتش رو
اصلاح کرده بود. شبیه اولین شبی بود که ملاقاتش کردم، شکسته به
نظر میرسید. در چشمانش خشم نبود ، فقط شکست بود.
دانلود رمان رمان مقدس در لباس زیر pdf رایگان
در حالی که سعی میکردم جوابش رو حس کنم، همچنان به صورتش خیره شده بودم.
پدرم بالاخره مردی رو که عاشقش بودم پذیرفته بود،’
بنابراین هیچ دلیلی وجود نداشت که این قدر ناراحت باشه، بونز مردی ذاتا غمگین بود، اما این بار سزاوار لبخند بود.
“این چیه؟”
بی آنکه چشم از من برداره ، در رو پشت سرش بست.
و بعد سکوت همه جا رو فرا گرفت.
تنها نفسهای ما رو میشد شنید ، به همراه
قلبهایمان که سریع میتپید. بونز با همان حالت متفکرانه به من خیره شد، انگار جوابی نداشت.
هیچ یک از اینا منطقی نبود.
“چه اتفاقی افتاد؟”
آهی ازسر آسودگی کشید، پرههای بینیاش میسوخت.
بالاخره از کنار من گذشت، وهمچنان که میرفت مطمئن شد که لمسم نکرد.
به طرف مبل در اتاق نشیمن رفت و بعد نشست و دستانش رو روی زانوهاش گذاشت.
حتی منو نبوسید
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه: