دانلود رمان در انتهایی ترین نقطه شب ( جلد ۳ کامل ) | برای اندروید ،آیفون،pdf
- رمان: #در انتهایی ترین نقطه شب
(#جلد_سوم) #درنده_تاریکی
( #مجموعه_درنده_تاریکی)- ژانر: #فانتزی #تخیلی #ترسناک #عاشقانه
- نویسنده : #الناز داد خواه
خلاصه رمان در انتهایی ترین نقطه شب:
چه رازی در این شب نهفته است که تمام راه ها و امید ها به تاریکی این شب ختم می شود و چیست راز و رمز ها و قول و قرار های تاریکی که در پس سیاهی شب سر به مهر مانده اند!… و چه حسی دارد این تاریکی مطلق! تاریکی که می رود تا با ولع تمام روشنایی وجودت را ببلعد و زمانی به خود آیی که چیزی جز قلبی به تاریکی شب باقی نخواهد ماند… و باید دید در این انتهایی ترین نقطه شب در این انتهایی ترین سکوی تاریکی در این کران نفرت و آتش چه چیزی می تواند دوباره شعله کوچکی از روشنایی را مانند ستاره ای در قلب اسمان تاریک بی افروزد؟؟
قسمتی از متن رمان در انتهایی ترین نقطه شب :
ساعات زیادی رو در تاریکی بیهوشی به سر بردم
با دردی که مدام تو سر و تنم میپیچید و قطع می شد گاهی
صدای قدم هایی که اتاق رو طی میکرد و گاهی صداهای پراکنده
و هیاهو و گاهی هم سوزشی توی دستم که
نشون از مسکن هایی میداد که مدام بهم تزریق می شد.
پلک هام مثل یه وزنه ۱۰کیلویی سنگینی می کردند
و نمیتونستم بازشون کنم. بلاخره بعد از کشمکش زیاد
تونستم پلک هامو حرکت بدم، اتاق تاریک بود فقط نور کمی اتاق رو روشن نگه داشته بود.
تصاویر جلوی
چشمم تار بودند با سستی تو جام حرکت کردم و سعی کردم نیم خیز شم
با اخ ملایمی که گفتم دست گرم و
قوی پشتم قرار گرفت و بهم کمک کرد.
به چهره اش خیره شدم تصویر تار کم کم واضح شد و تونستم سایه
دیوید رو تشخیص بدم. با ضعف گفتم:
– چقدر خواب بودم که تورو نگهبان من گذاشتن؟
پوزخندی زد و گفت:
– خوشحالم دوباره به دنیا برگشتی.
– متاسفم که بهوش اومدم. بی خبری بهترین حالته!
– دو روزه خوابی. ۴۸ساعت!
دانلود رمان در انتهایی ترین نقطه شب برای اندروید
گردن دردناکم رو مالیدم و متوجه صدای پاهایی شدم که با عجله بالا میومد.
مگه میشد بیدار شدنم از گوش تیز
گرگینه ها به دور بمونه؟
ثانیه ای بعد در فشار آغوش الکس گم شدم. دست هامو دورش گذاشتم و گفتم:
– من خوبم الکس به شرطی که تو لهم نکنی.
با لبخند ازم فاصله گرفت و گفت:
– حسابی مارو ترسوندی کت!
نگاهم تو اتاق چرخید به غیر از الکس مامان بابا و پرفسور هم تو اتاق بودند و نگران نگاهم می کردند. با دیدن
صورت مامان یادم اومد چقدر دل تنگ بودم. مامان با چشم های اشک بارش محکم بغلم کرد و صدای هق
هق خفیفش دلمو لرزوند چقدر بهش ترس و استرس وارد کرده بودم؟
دیوید که معذب شده بود گفت:
– من میرم پایین.
بعد از آروم شدنمون پرفسور نشست کنارم و گفت:
کت میدونم الان موقعش نیست ولی ما باید بدونیم چه اتفاقی اونجا افتاد؟ ما واقعا وحشت کردیم وقتی تورو
با اون حال بد و جان رو به صورت یه جسد یخ زده دیدیم!
سری تکون دادم و گفتم:
– درک میکنم ولی واقعا نمیتونستم توضیحی بدم.
– الان آمادگی حرف زدن رو داری؟
– آره
رمان در انتهایی ترین نقطه شب pdf