قسمتی از متن را هم میخوانیم:
وقتی با اون دوستش رفتن بیرون تعقیبش کردم و خونه اش رو پیدا کردم …
حالا باید به بقیه خبر می دادم … از قیافه دختره معلوم بود از چیزی خبر نداره …
اما چطور ممکنه؟! اسمش مینو بود! مینو یعنی بهشت … چه ارتباط جالبی …
از ورودی پشتی برج کیان وارد شدم … آسانسور های اختصاصی این سمت بودن
و فقط با کد مخصوص کار می کردن … کد واحد کیان رو زدمو سوار شدم …
همه پیش کیان بودن جز من … آسانسور داخل واحد کیان نگه داشت … صدای خنده کیان و ب
قیه بلند بود …
همه دور میز کنج پذیرایی نشسته بودنو سر گرم بازی همیشگی بودن …
با ورودم برگشتن سمتمو کیان گفت: به به … سیامند …
چه عجب از راه عادی اومدی … خندیدمو رفتم سمتشون …
رو مبل نزدیک بهشون ولو شدمو گفتم: هر از گاهی تنوع بد نیست!
خونه کیان مثل همه ما تو برج کیان بود …
یه پنت هاوس ۵۰۰ متری با یه روف گاردن ۵۰۰ متری …
هرچند همیشه خالی بود جز وقتی که دور هم جمع می شدیم …
واحد های ما طبقه پایین بود … تنها ساکنین برج کیان … من ، کیان ، مانی ، آریو و دامون …
آریو گفت: کجا بودی که از اینجا بهتر بود ؟ …
رفته بودم تولد نیما … مانی خندید و گفت: رفته بودی شکار پس … آره …
پس شکارت کو ؟ چرا دست خالی اومدی ؟
کیان گفت که دست به سینه به صندلیش تکیه داده بود و با پوزخند نگام می کرد …
بلند خندیدمو گفت: اگه بدونین چی شکار کردم … شرط میبندم شاخ در بیارین …
این رمان را هم مطالعه کنید»»»
دانلود رمان سیاهکار با لینک مستقیم | برای اندروید ،آیفون و تبلت ،pdf