_ زن منو با اجازهٔ کدوم احمق بیغیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ؟ حاجبابا تسبیح دانهدرشتش را در دستش میگرداند و دستی به ریش بلندش میکشد. _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچیندار نیست! عمران صدایش را بالاتر میبرد. رگهای ورم کردهٔ گردنش خبر از فوران آتشفشان میدهند._ زن من نیست و هر شب تو تخت منو کنار شوهرش میخوابه حاجآقا؟ مامور کلانتری«لاالهالاالله» زیرلبی زمزمه میکند.