جلو آمد، مرا میان خودش و دیوار پشتسرمان حبس کرد و با صدای آرام و شورانگیزیلب زد :_ تو این دلبریا رو از کجا میاری آخه؟!شانه ای باال انداختم و مظلوم گفتم :نِمدونم بخدا!در حالی که با احتیاط زیر گلویم را می بوسید،سری با استیصال تکاند و گفت :شاید دلیل فوت منم، لوندیای زنم باشه!-امیررررر!