در سایه ی وصیت نامهای شگفت، دخترکی از شهرستانهای دور، به مقام شاهدختی کارخانجات ترمهی نقشبند رسید. ولی تخت او از آغاز، محاصرهی دشمنان بود. برخی با ریا، برخی با زور، و برخی با نگاهی پر از طمع. در این میان، تنها رادین معتمدی، امین خاندان، حامی بیچشمداشت اوست؛ اما آیا اعتماد به او، خود خطری بزرگتر نیست؟