من به دنیا آمدم که ملکه باشم، اما این انتخاب من نبود!من متفاوت بودم، من چیزی بیشتر از کالبدم بودم و این جرم من بود.قاضی با قهر و غضب حکم داد! مرا یاغی خواندند، مرا از خویشتن راندند، دورم کردند!من به حکم تن دادم! سر خم کردم و صدای شکستن تاج روی سرم گوش عالم را کر کرد. تاج واقعی نبود، جواهر نشان نبود، من شایستهی این منصب نبودم!
«به فرمان سرنوشت، ملکهای زاده شدم— ولی ارادهٔ من نبود! وجودم از جنس ستارگان بود و این خیانت به تاج محسوب شد! دادگاه غرید: "این زن یاغی است!" و تاج آهنین را از فرق سرم کَندند. صدای شکستنش چون رعد در قلمرو پیچید...تاجی از نور نبود، بلکه زنجیری طلایی بود— و من، هرگز شایستهٔ بندگیِ آن نبودم!»