توی مسیر... اولش مخالف هست... دشمن هست... پدر و مادر با یه نگاه بیتفاوت که ته چشمشون بهت میگه: نرو... غلطه دختر...! همهی اینا هست... اما بعدش وقتی ببینن هنوز مصری... دشمنا دوستت میشن و پدرو مادر مشوق! دنیای تشریفات دنیای همین دوستیها و دشمنیهاست. تشریفات دنیای منه! دنیایی که من وقتی پامو توش گذاشتم یه چهار دیواری خالی بود که من گیجش شدم اما بعدش... از یه جایی به بعدش گیجی شد عادت...! شد توبه که برگرد و باز آ... اما...