اسم رمان : ریسک [جلد 1] [مجموعه بازی ذهن]
نویسنده : اس تی ابی
ژانر : عاشقانه، صحنه دار، دارک
تعداد صفحات : 120
تو یه شهر کوچیک، زنی جوان با گذشتهای تاریک و پُر از زخم، بهدنبال انتقام قدم برمیداره. لانا مایرز، یه قاتل سریالیه که قربانیهاش یه ویژگی مشترک دارن: همهشون روزی بخشی از جهنمی بودن که زندگی لانا رو ویران کرد. اون با دقت و بیرحمی، با ذهنی تحلیلگر و قلبی که دیگه چیزی برای از دست دادن نداره، یکییکی سراغشون میره.
اما بازی وقتی خطرناکتر میشه که لانا دل به کسی میبازه که اصلاً نباید عاشقش میشد…
لوگان بنت، مأمور افبیآی، متخصص روانتحلیلگری مجرمان، کسی که کارش ردیابی قاتلای سریالیه… و الان دقیقاً داره دنبال قاتلی میگرده که درست روبهروش وایساده.
هر لحظه نزدیکی، هر بوسه، هر لبخند، لبهی پرتگاهه.
آیا لانا میتونه بین انتقام و عشق، یکی رو انتخاب کنه؟
یا این بازی دو سر باخته… و پایانش مرگ؟
خلاصه رمان :
یه پسره میگه: «انگار قال گذاشتنت.» سرمو از گوشیم در میارم و یواشکی صفحه رو قفل می کنم که نفهمه چی دارم میبینم یه ابرو میندازم بالا و وراندازش می.کنم خوش تیپه حدودا بیست و چند سالشه یه لبخند از خود راضی ،زده ژستش هم سلطه جویانه است… ولی داره بیراهه میره با یه لبخند شیرین ولی گمشو طوری بهش می گم «راستش من از غذا خوردن لذت می برم.» حالیش نمیشه چون چشـ رو ریز میکنه نرای آلفا چالش رو ترجیح میدن باید میدونستم میگه کریگم و تو…»
چشماشو روم میچرخونه و حرفـ گم و قهوه مو میخورم اگه اسمتو نگی ذاره ولی من هیچی نمی کنم.»
چه قدر مبتکرانه تلاشش واسه لاس زدن خیلی و ناشیانه است. معلومه عادت داره بدون دردسر به خواسته هاش برسه واسه همین هم بعد از به دست آوردن چیزی که میخواست دیگه تلاشی نمیکنه با توجه به کت و شلوار گرون قیمتش و جذابیت ظاهریش تعجب نمی کنم خیلی از زنا از خود راضی بودنش رو نادیده میگیرن و با اعتماد به نفس اشتباه می گیرنش، شاید حتی فکر کنن جذابه ولی من همچین دختری نیستم بهش می گم: «نظرت چیه بی میل صدام کنی؟ چون این بهترین توصیف از حال الائمه.» و لم می دم رو صندلیم، آروم و کاملا مسلط اونم ادامه میده: «انگار درست حسابی منو ندیدی.» و لم می ده و یه جوری ژست میگیره که از خود راضی بودنش رو نشونم می ده. میگم «بیش از اندازه .دیدم هنوزم علاقه ای ندارم.»
قیافش تیره میشه و یه قدم میره عقب میگه باشه. گور باباش. به هر حال نمی خوام کیرم از شدت سرد بودنت یخ بزنه و برمی گرده و می ره سمت یه میز که یه پسر دیگه پشتش نشسته با توجه به ابری بودن هوا، میشه گفت ما چند نفریم که به جای داخل قهوه خونه فضای باز رو انتخاب کردیم، چون انگار قراره بارون بیاد.
با اینکه چند تا میز اون طرف ترن هنوزم میتونم ببینم که دوستش داره می خنده و سرشو تکون میده در حالی که آقای از خود راضی با اخم و ناراحتی می شینه سر جاش دوباره شروع میکنم به دیدن فیلم تو گوشیم، تا اینکه حس میکنم یکی داره نگام میکنه دوست آقای از خود راضی وقتی نگاش میکنم و میفهمم داره منو ورانداز میکنه روشو برنمی گردونه. نه داره چشم چرونی می. کنه و نه حتی نشون میده که علاقه ای بهم داره می کنه منو بخونه درست همون جوری که من آدما رو به گرونی کت دوستش نیست.
به چیزی که من دیدم فکر میکنم ون ولی اگه کارشون یکیه چرا یکی از اون یکی بهتر لباس پوشیده؟ اونطور اگه برای آقای از خود راضی کار میکرد، مطیع یا سنگین به نظر نمیرسه. با هم برابرن، ولی حقوقشون یکی نیست؟ یا شاید آقای از خود راضی پولداره؟
بی خیال چشمامو بر میگردونم سمت ،گوشیم و اند میکنم متوجه نگاه تیزش نیستم. بعد از اینکه قهوه مو تموم میکنم و فیلم روز دی رو میبینم، از گارسون صورت حساب رو میخوام با یه لبخند ملایم و چشمای براق میگه: «قبلاً حساب شده.» اضافه میکنه و چشمک میزنه انعام هم .دادین. یه انعام خوب.» ابروهام میره بالا و اون به پشت سر اشاره میکنه، دوست آقای از خود راضی داره میره بیرون و از خود آقای از خود راضی خبری نیست. همون طور که خودشو باد میزنه به مرد نگاه میکنه که داره به سمت یه شاسی بلند تیره میره ادامه میده گفت ازتون بابت سرگرمی تشکر کنم.»
میگم: «ممنون و بلند میشم و میرم سمت خروجی. نه عشوه، نه نگاه های هوس آلود و نه منتظر موندن که ببینه بعد از اینکه غذامو حساب کرد میرم پیشش یا نه از اینکه آدما بیدلیل خوبن خوشم نمیاد. اینکه بگه من سرگرمیش بودم کافی نیست.
چشمام دنبال اون مرد ساکت ،میره نگاهش میکنم که کنار شاسی بلند مکث کرده، خیلی آروم داره با تلفن حرف میزنه و از این فاصله نمیتونم حرفاشو بشنوم. آقای از خود راضی رو هم میبینم که داره با یه دختر خوشگل کنار مغازه اون ور پیاده رو گپ میزنه اون خیلی مشتاق تراز من به نظر میاد. تصمیم میگیرم کنجکاویمو برطرف کنم درست وقتی تماسش تموم میشه به سمت اون مرد ساکت میرم وقتی نزدیک میشم چشماش سریع رو چشمای من میاد و وقتی یه بیست ری در میارم ابروهاش بالا میپره. بهش میگم نمیذارم» مردای غریبه غذامو حساب کنن. مامانم منو خوب تربیت کرده و بیست دلاری رو تکون میدم که بگیره. یه لبخند آروم رو لبای پرش میشینه و قیافه شو عوض میکنه موهای بلوند تیرهاش یه جوری ژولیده شده که سکسی نظر بیاد نه جوری که انگار تازه از خواب بیدار شده فک قوی و تراشیده اش تضاد شدید با چشمای آبی و مهربونش داره همزمان هم خشن به نظر میاد و هم. که بیشتر گیجم میکنه. واقعاً نمیتونم بفهمم تو کله اش .
با یه شونه بالا انداختن میگه نمیتونستم یه نمایش سرگرم کننده تر اونم با این قیمت پیدا کنم باور کن ارزش حساب کردن رو داشت.» دستاش و گوشیش رو میذاره تو جیبش و بدون اینکه حرفی بزنه، نشون میده که پولمو قبول نمیکنه. ولى من سمجم و دوباره اسکناس بیست دلاری رو تکون میدم. «من قوانین خودمو دارم ،ممنون ولی نیازی بهش ندارم.» لبخندش فقط بزرگتر میشه. تو همیشه اینقدر محافظه کاری؟»