وب رمان
دانلود رمان آواز قو pdf |اثر سنای ملقب
  • نام: آواز قو
  • ژانر: درام، عاشقانه، اجتماعی، مرموز، تراژدی
  • نویسنده: سنای ملقب
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 416

دانلود رمان آواز قو pdf |اثر سنای ملقب

 

اسم رمان : آواز قو

نویسنده : سنای ملقب

ژانر : درام، عاشقانه، اجتماعی، مرموز، تراژدی

تعداد صفحات : 416

داستان روایتی از زندگی یه پسریه که در دوران روحی نامتعادلیه و و برای دور شدن از محل زندگیش که بوستونه تو دانشگاه معروفی در مسکو بورسیشو میگیره و شروع عجیب و متفاوتی رو اونجا سپری میکنه…فراز و نشیب  های زندگی رو میشناسه و به آدم دیگه ای تبدیل میشه..
توصیه: قول میدم اگه بخونید چندین و چندبار دیگه بخوایید بخوندیش!
پ.ن: داستان ایرانی نیست و فضای نسبتا بازی داره. رده سنیشم ۲۰ به بالاست .متشکرم.

خلاصه رمان :

نگاهمو دادم بیرون : دنبال رویا؟…فقط داشتم خط سرنوشتمو دنبال میکردم .
افکارمو خاموش کرد و حرف زدم : دارم فرارم یکنم
با تعجب پرسید کمی برگشت و یه گوشه نگه داشت …
+بهت نمی خوره خلاف کار باشی…
خلاف کار نه نبودم…خلاف من سیگار بود اگه خلاف محسوب میشد : ای کاش بودم
+حالت خوش ن یست انگار الکل مصرف کرد ی؟
خند یدم …صاف تر نشستم به مردم چه حال من بد بود
نه آقا من دانشجوم کالج روسیه پذیرفته شدم برام دعوت نامه اومده دارم میرم مسکو برای تحصیلم
بورس یه شدم درواقع
کمی اطم ینانو از تو چشماش د یدم ترس یده بود از این قاتلای خیابونی در اثر مصرف مخدر باشم …
دیگه حرفی نزد تا رسیدیم فرودگاه…بار د یگه به خ یابونا نگاه کرد و رفتم تو…زیاد معطل نشدم بلیطمو
تحویل دادم با چمدونام
پروازم بلندشد…کنار دستم یه سیاه پوست بزرگ افریقایی بود منم همینو میخواستم که حرف نزنم
چشمامو که رو هم گذاشتم …نفهم یدم به کدوم جهان پرتاپ شدم ولی توش همه چی رنگی و قشنگ بود …با
تکون خوردن شونم از اون دنیا برگشتم
اول تصو یر یه زن بلوند رو د یدم اها مهمانداره…
از حالت لم بلند شدم برا ی صبحونه ب یدارم کرده بودن …اونطور که پرسیدم ۸ شب مسکو بودم
و ۸ شب شد …
حالا من بودم… یه شهر بزرگ و سرد…وقت وقت اداری نبود ولی چون کسیو نداشتم حداقل گذاشتن
وسایلمو پی ش مسئول اون خوابگاه نگه دارم از فردا صبح من بودم ی ه سر ی مسائل اداری خسته کننده…
کنار دریاچه قدم میزدم …و دستم تو جی بام بود…ساعت ها بود که راه م یرفتم و دوربی نمم گردنم
بود…نمیدونستم چرا هم یشه اینقدر ذهنم درگیره …ولی خیلی درگ یر بود …
اولین نیمکتی و که گ یر آوردم نشستم…درست لب دریاچه …تو خودم جمع شدم راست م یگن روسی ه
سرده…حت ی از مردمشم سرد تره…فقط همیشه برام سواله محیط رو مردم تاثیر گذاشته یا مردم رو محیط …
پاکت س یگارمو در آورد و با فندک ساده است یلم روشنش کردم …هلم دهنم با دود ترکیب شد…مثل آدمایی که
روی خوب و بدشون جور ی ترکیب میشد قابل تفک ی ک نبود
پشت گردنمو رو دسته سرد ن یمک به پشت انداختم…چند بار چشمامو باز و بسته کردم…تو همون تاریکی
و آسمون و ابر ی ..دسته ا ی پرنده از بالای سرم رد شدن…
دوباره سیگارمو تنفس کردم و دستامو دو طرف در راسته پشته نیمکت باز کردم و نفس عم یق ی سر
دادم…
رد نگاهم دنبال ادامه پروازشون رفت…تقر یبا تا چشم کار میکرد وسطای دریاچه نشستن رو آب …شاید
حدودا ۳۵ تا یی بودن…
ماه کامل دریاچه …مه و دود…تقر یبا همه چی برای ی ه عکس کامل بود .. .ولی حال نداشتم…اما ترغ یب
شدم…س یگارمو پرت کردم و دوربی نمو آماده کردم…فوکوس ..لنز جلو ..گوشیم تو جیبم ویبره رفت …
دوربی نمو باز رها کرد و درش آوردم …
با د یدن اسمش )برد( لبخندی زدم : الو دایی
صداش تو گوشم پیچ ید لحظه ای صورتشم تصور کردم…داییم بود و البته تنها دوستم تو بوستون
برد : بالاخره کار خودتو کرد ی؟
خند یدم … : درس و زندگیه
برد : دلیل تو چیز دیگه ای بود منو خر فرض نکن
باز خندیدم : نگو این حرفو
برد : مادرتم حق زندگی داره
سکوت کردم …
برد : ربرتو آدم بدیم نیست …
لبمو باز کردم :برای نصیحت زنگ زدی؟قطع میکنم
حرص باز خند یدم :نگو این حرفو
برد :مادرتم حق زندگی داره
سکوت کردم ..
برد :ربرتو آدم بد ی م نیست ..
لبمو باز کردم : برا ی نص ی حت زنگ زدی؟ قطع میکنم
حرص خوردنش از دستمو از پشت تلفنم می فمی فهمیدم …از دستمو از پشت تلفنم میفهمیدم …
برد : پول که داری ؟
مکثی کردم : تنها چیزیه که توش فقیر ن یستم
برد : د یگه زی اد ی بدبی نی بخاطر اون دختره معتاده؟ اوردز کرد که کرد به جهنم
جند بار پلک زدم : لکسی فقط دوستم بود
برد : ول ی دوسش داشت ی
نمیدونم …نه نداشتم بالاخره برای اون نیست
برد : ول ی باید میذاشت ی بیام فرودگاه سعی کردم ساعت پروازتو بفهمم
اگه تو میفهمیدی مامانمم با شوهرش اونجا بود پوزخند ی زدم : احتمالا منصرفم کنن
برد : سخت میگیر ی …کمی سکوت شد : الان کجا یی؟
نمیدونم …کجا بودم؟ تابلو یی دورم ند یدم
دایی فکر کنم ی ه دری اچه نزد یک همون کالجه…اومدم ی کم هوا بخورم
برد : اونجا سرده حداقل خودتو بپوشون
خندم گرفت : خ واهر برادر کپی همی ن
برد : بده نگران داری ؟
چیزی نگفتم
برد : بازم خوبه اون گوش ی مزخرفت هست تا ازت خبر بگ یرم
همیشه راه ارتباط با تورو میزارم
برد : د یگه فکر کنم برا ی تو شبه برو مزاحم نشم
دایی بر ی ج…لبمو جویدم : ممنونم که زنگ زد ی
برد : هرچی لازم داشتی به خودم زنگ بزن
بازم ممنون
گوشی و قطع کردم…خواستم بازم عکس بگ یرم …ولی ابر رو ی ماهو گرفته بود دیگه اون تصویر ی که از
اول بود نبود …فرصت به همین راحتی از ببن می رفت
هدفون کوچیک و سفیدمو گزاشتم گوشمو و از تو گوش یم آهنگ نصفه پلیرمو زدم اول و چشمامو
بستم…فکر کنم جز من…ه ی چ کس ی اون ساعت تو اون خیابون خیس نبود
گوشامو به آهنگ دادم…نم ی دونم چرا با جمله هاش همزاد پنداری میکردم …ز یر لبم برای خودم تکرارش
میکردم

خلاصه کتاب
داستان روایتی از زندگی یه پسریه که در دوران روحی نامتعادلیه و و برای دور شدن از محل زندگیش که بوستونه تو دانشگاه معروفی در مسکو بورسیشو میگیره و شروع عجیب و متفاوتی رو اونجا سپری میکنه...فراز و نشیب  های زندگی رو میشناسه و به آدم دیگه ای تبدیل میشه..توصیه: قول میدم اگه بخونید چندین و چندبار دیگه بخوایید بخوندیش!پ.ن: داستان ایرانی نیست و فضای نسبتا بازی داره. رده سنیشم ۲۰ به بالاست .متشکرم.
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6429
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!