مقدمه رمان معشوق:
تنها چیزی که برام مهمه رو از دست دادم.
زنم.و من تنها کسی هستم که مقصره.
من زندگی ، غرورم و هر چیز دیگه ای رو برای
زنی که دوستش دارم فدا میکنم.یا عاشقم باشه یا نباشه.
قسمتی از رمان معشوق:
» هادس «
مردها بهم اجازه دادن تا وارد خونه دامین بشم.
خدمتکارش سعی کرد با من حرف بزنه، بپرسه که آیا
برای شام میمونم یا نه، اما اون رو نادیده گرفتم و از
پلهها بالا رفتم. به خودم اجازه دادم وارد اتاق خوابش
بشم و رفتم داخل اتاق جلوی دیدش قرار گرفتم از
دوشی که همین الان گرفته بود تمیز بود.
دامین در شلوار راحتی ایستاده بود، موهاش صاف و
خیس بود.
رمان معشوق pdf
“داری چه غلطی میکنی؟”
“مددوکس سوفیا رو گرفته.”
هر دو ریههام مثل بادکنک منفجر میشن تا این کلمات
رو به زبان بیارند و حقیقت رو با صدای بلند بیان
کنن. زانوهام میخواستن که زیرم خم بشن و اجازه بدن
به زمین بیوفتم. به جای اینکه چون کسی از خطم
عبور کرده عصبانی بشم چون این جواب معمولیم در
مقابل اینجور موضوعات بود من اونقدر درهم شکسته
بودم که چیزی جز درد غیر قابل تصور احساس
نمیکردم.
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه: