وب رمان
دانلود رمان شروعم کن تو میتوانی pdf |اثر نسترن فتحی اجیرلو
  • نام: شروعم کن تو میتوانی
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: نسترن فتحی اجیرلو
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 806

دانلود رمان شروعم کن تو میتوانی pdf |اثر نسترن فتحی اجیرلو

 

اسم رمان : شروعم کن تو میتوانی

نویسنده : نسترن فتحی اجیرلو

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات : ۸۰۶

«یک قلب شکسته، یک زندگی بی.هدف، و رنجی که هرگز پایان نمی‌یابد…او دختری است که دنیا به او خیانت کرده؛ نه با یک بار، که بارها و بارها. از عشق رانده شده، از آدم‌های اطرافش زخم خورده، و حالا فقط یک پوسته‌ی خالی است که با لبخندی مصنوعی از کنار همه می‌گذرد. اما یک نفر، فقط یک نفر، جرأت میکند وارد این زندگی پر از درد شود. کسی که میداند نجات او خطرناک است، اما باز هم قدم پیش می‌گذارد. آیا این ناجی میتواند بارانی از نور باشد بر زندگی تاریک او؟ یا اینکه این بار هم تقدیر، قلبش را می‌شکند؟»

 

خلاصه رمان :

منتظر ماشین بودن که به ماشین جلو پاشون نگه داشت مریم رفت که بپرسه که مسیرش می‌خوره یا نه برگشت و گفت سوار بشین،

در رو که باز کردن تا بشینن دیدن صندلی عقب برای دو نفر جا بود چون یه جعبه بود.

_ببخشید خانوم باید یکی تون جلو بشینین احساس کرد که صدا آشناست به سمت صدا برگشت دید فرید داره بهش لبخند می‌زنه،

برگشت سمت فاطمه تو گوش گفت:_فاطمه عمرا تو این ماشین بشینم_چیکار کنیم الان مریم می پرسه چرا نمی شینید._پس من جلو نمی‌شینم. با صدای مریم به خودشون اومدن_دخترا زود باشین همه منتظر ما هستند؛

_ترنم جان تو چادر سرت و هم همیشه تو این مواقع جلو می‌شینی؛ این بار هم به خاطر استاد قبول کن.

بهش کارد میزدن خونش در نمیومد به فاطمه نگاه کرد ولی فاطمه به علامت چیکار کنم تکون داد و مجبورا به سمت صندلی جلو رفت و در رو محکم کوبید.

اصلا به سمت فرید برنگشت سعی می.کرد تمام حواسش رو به سمت بیرون جمع کنه…بعد از نیم ساعت به مقصد رسیدن ترنم به سمت مریم برگشت و یه لحظه چشمش به چشم فرید افتاد؛ زود نگاهش رو گرفت و به مریم گفت: پسرا هم میان؟

_آره خوب ولی ترجیحا سه چهار نفر از افراد ویژه_میمردی با تاکسی تلفنی بیایم_چیکار کنم این موقع ظهر ماشین پیدا می شد.بعد از نیم ساعت به مقصد رسیدن ؛

مریم کرایه رو حساب کرد و پیاده شدن ترنم که داشت پیاده می‌شد، خواست در رو ببنده که فرید شیشه رو پایین داد و گفت:چادر بهت میاد_خدا بهت رحم کرد دوستم با ما بود و گرنه به _کاری می کردم که از راننده تاکسی شدنت حال کنی _از خدامه…

دیگه حرفی نزد و در رو محکم کوبید و به سمت دخترا رفت: میگم ترنم جان کرایه کم گرفت نه…_نبایدم می‌دادیم_آواز می خوانم…_شوخی کردم_چی گفت وقتی پیاده شدی _هیچی گفت بمونم منم گفتم نه ما کارمون طولانیه_بهش نمیومد که راننده باشه_به ما چه مریم جان_همینطوری گفتم فاطمه جان،

به سمت در که رفتن استادشون با یه پسر به اونا نزدیک شد، یکم که نگاه کردن دیدن پویان داره با استاد میاد…

_سلام دانشجویان ممتاز من…_نه هنوز وقت داریم…پویان که چشمش به دست ترنم افتاد؛ با کمی خجالت گفت:ترنم خانوم دستتون چی شده؟_چیز مهمی نیست دکتر.

مریم که دید خیلی دارن بحث می‌کنن ماجرای دست ترنم رو گفت؛ این بار استادشون گفت: یه درمان‌ گاهی می رفتی دستت رو می دیدند_نه استاد چیز مهمی نیست اینا دارن بزرگش می کنن…

خلاصه کتاب
«یک قلب شکسته، یک زندگی بی.هدف، و رنجی که هرگز پایان نمی‌یابد...او دختری است که دنیا به او خیانت کرده؛ نه با یک بار، که بارها و بارها. از عشق رانده شده، از آدم‌های اطرافش زخم خورده، و حالا فقط یک پوسته‌ی خالی است که با لبخندی مصنوعی از کنار همه می‌گذرد. اما یک نفر، فقط یک نفر، جرأت میکند وارد این زندگی پر از درد شود. کسی که میداند نجات او خطرناک است، اما باز هم قدم پیش می‌گذارد. آیا این ناجی میتواند بارانی از نور باشد بر زندگی تاریک او؟ یا اینکه این بار هم تقدیر، قلبش را می‌شکند؟»
https://webroman.ir/?p=5929
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!