اسم رمان : ققنوسی در آتش
نویسنده : ملیسا کوه کبیری
ژانر : معمایی، درام
تعداد صفحات : ۳۶۰
آیا این یک تصادف بود؟ یا نقشهای از پیش طراحی شده؟ پروندهی قتل دوستش، او را به تاریکترین زوایای گذشتهاش کشاند. هرچه بیشتر کندوکاو کرد، بیشتر فهمید که این پرونده فقط دربارهی یک جنایت نیست… بلکه دربارهی رازی است که سالها مدفون مانده بود. و حالا، او باید انتخاب کند: حقیقت را فاش کند، یا زندگیاش را زیر سایهی این راز ادامه دهد.
خلاصه رمان :
خوب گوش کن ببین چی میگم یکبار برای همیشه توضیح میدم تا همه چیز برات روشن بشه. من اولین کسی بودم که به عنوان مأمور پرونده رفتم سر صحنه ی قتل ولی از قرار معلوم تو قبل از من رفتی تو خودت یکی از مظنونهای این پرونده ای.
مظنون؟! اون وقت چه جوری میتونی این رو ثابت کنی؟چرا باید بری فیلمهای اون بانک رو چک کنی؟!
از کجا فهمیدی که تمنا کشته شده و رفتی اونجا؟!مگه این که خودت کشته باشیپر حرص گفت:حرف دهنت رو بفهم مرتیکه من و تمنا باهم بزرگ شدیم چه دلیلی داره بکشمش؟
اگه میخوای با این حرفها من رو تهدید کنی باید بگم زدی تو جاده خاکی.با لبخند حرص دهنده ای آرنجش را روی میز گذاشت و سرش را نزدیک او برد،
_به اندازه ی کافی مدرک دارم برای ثابت کردن گفته هام پس چفت دهنت رو باز کن و هر چی که میخوام رو بگو!
چشمانش را با غیض به هم فشرد. نباید همین اول کاری اتو دست کسی میداد از کجا معلوم هویتش جعلی نبوده و از طرف آرتا باشد؟
از جا بلند شد و با حرص از لای دندانهای چفت شده اش گفت: چوب پنبه رو از گوشات در بیار تا درست بشنوی جناب پناهی تا صبح هم برام مهمل ببافی، نمیتونی به گفتن چیزی و ادارم کنی پس خودت رو خسته نکن…
گفت و با پوزخندی به چهره ی غضبناکش از کافه بیرون زد.مردک با خودش چه فکری کرده بود؟ مگر وفا آدم بی گدار به آب زدن بود؟
سوار ماشینش شد و در را به هم کوبید گوشی اش را از روی صندلی شاگرد برداشت و شماره ی مهرداد را گرفت.
بعد از چند بوق صدای مهربانش شنیده شد سلام بر شاهدخت خودم تلخندی زد و در حالی که گوشی را روی اسپیکر میزد، ماشین را به حرکت در آورد.
سلام.چته- باز؟ چرا اعصاب مصاب ندارید درگیر پرونده ی تمنام نمیدونم چرا هر چی پازل رو کنار هم میچینم بیشتر شبیه داستان سپهر میشه اگه اذیتت میکنه بسپر به یکی دیگه خب پشت چراغ قرمز توقف کرد با نگاهی به آیینه،دید که رنجروری مشکی رنگ با فاصله ی چهار ماشین تا الان خط به خط دنبالش میکرده و این چه کسی میتوانست باشد جز ادوین؟