قسمتی از رمان دینامیت:
ارتان
در حیاطو بست و به سمت خونه رفت…
همه جا سکوت و تاریکی مطلق بود …
چن تا از چراغارو برای ازاد شدن فروغ چشم های طلایی
روشن کرد و مستقیم سمت اتاقش رفت…
- دانلود دینامیت اندروید
خستگی بیش از حد توانایی خوردن اندکی غذا رو ازش گرفته بود .
.هرچند همیشه سعی میکرد
گرسنه نخوابه اما مثل همیشه خواب پیروز بی چون و چرای
میدان بود …
فشار کاری امروز عجیب بی رحم بود و جون از تنش رفته بود …
نرسیده به تخت تقریبا
میشد گفت به اغما رفت!…
دوباره صبح و دوباره تکرار دیروز…
شدید خسته بود از زندگی روتین وار
ودلش ارزوی یه دلخوشی هرچند کوتاه میکرد…
گرچه خود ٬روح و جسم کاملا خسته بود
اما برای مداوای بیمارانش باید ظاهر را خوب
حفظ میکرد…
روانشناس جالبی بود خود خسته از زندگی
و اما هربار امید و شور زندگی به بیماران هدیه
میداد .
انصافا که دکتر ماهری بود
و خیلی کم پیش می اومد، کسی ازش راضی نباشه….
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه: