- رمان : بازگردانده شده (جلد دوم از مجموعه تبدیل شوندگان شیطانی سایه)
- نویسنده: جیمن ایو | مترجم: الهه |
- ژانر: #عاشقانه #خون_آشامی #گرگینه_ای #راز_آلود #بزرگسال #صحنه_دار #فانتزی #تخیلی #اروتیک
خلاصه رمان بازگردانده شده:
اونها همشون مرتکب یه اشتباه بزرگ شدن.
اشتباهی که باید بخاطرش تاوان سنگینی پس بدن.
در طی ده سال گذشته با من مثل یه قربانی رفتار شد.
یه قربانی برای گرگینههای گروهم…
یه قربانی برای جفت واقعیمکسی که به بیرحمانهترین شکل ممکن منو از خودش طرد کرد
و یه قربانی برای سایهی وحشیکسی که برای رسیدن به اهدافش
از من سوءاستفاده کرد یا شاید…
واقعاً سایه با من همچین کاری کرده؟
سایه مردی که پر از راز و معماستو هرگز حاضر نمیشه افکار و نقشههاش رو فاش کنه
اما من از یه چیز مطمئنم!
تو مدتی که در کنار این مرد زندگی کردمحسابی عوض شدم.
حالا من دیگه تو مسیریکه مردهای قدرتمند زندگیم بهم دیکته میکنن
قدم برنمیدارم.
دیگه هرگز اجازه نمیدم قدرتی که تو وجودم جریان دارهازم گرفته بشه.
رمان بازگردانده شده pdf
قسمتی از متن رمان بازگردانده شده به قلم جِیمِن ایو :
غم از دست دادن کسی که برات عزیز بوده،
یه احساس طاقتفرسا و ویرانگره! که مثل
یه خنجر، روحت رو میشکافه
و اون رو به تیکه ُ های غیرقابل شمارش خرد میکنه.
بخاطر مرگ پدرم، من یه غم حقیقی و جانسوز رو تجربه کردم…
اونموقعها این غم رو
به یه اقیانوس آتشین تشبیه میکردم
که باعث میشد حسابی دمدمیمزاج بشم؛
طوری که
حتی با چیزی به اسم ثبات، بیگانه شده بودم!
یه دقیقه من کاملا خونسرد،
اخباری که فوت پدرم رو تایید میکردن،
قبول میکردم و یه
دقیقه بعد، ناقوس گوشخراش ترس،
خشم و درد منو تو خودشون غرق میکردن.
تا حدی که احساساتم تبدیل میشدن
به یه طوفان دریایی که تو اقیانوس وجودم شکل
میگرفت و وقتی خودش رو به ساحل قلبم میرسوند،
همهچیز رو نابود میکرد!
بالاخره طوفان خیانت و مرگ پدرم،
فرو نشست
و من تقریبا تونستم زندگی بیهدفم رو
بدون ذرهای انگیزه، ادامه بدم.
زمان زیادی از اون اتفاق تلخ گذشت؛
من حتی دیگه باور کرده بودم که بالاخره آرامش
رو تو زندگیم پیدا کردم
و میتونم بخاطر خودم زندگی کنم
اما یه اتفاق شوم دیگه به
وقوع پیوست تا دوباره طوفان غم
به جونم بیفته
و منو پرتاب کنه تو همون اقیانوس
آتشینی که امواجش با بیرحمی،
درد رو به بند بند وجودم تزریق میکردن.
َ شنیدن خبر مرگ دنی برای من خیلی تازه بود
در نتیجه عقل حکم میکنه که من باید
الان تو مرحلهی اول باشم؛
یعنی سعی کنم با خونسردی
این خبر تلخ رو انکار کنم.
اما ظاهرا من این مرحله رو کلا از قلم انداخته بودم
و یهراست شیرجه زده بودم تو
مرحلهی دوم
یعنی غرق شدن تو گردباد غم و درد…
نمیتونستم این حس درد رو تحمل کنم؛
بنابراین خشم رو در آغوش گرفتم.
خشمی که مستقیما
و قاطعانه نثار یه نفر میکنم: سایه ی وحشی!
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه: