خلاصه:اون قلب یخیی داره، اما براش میتونه دنیا رو هم به فنا بده ،. الکس ولکوف شیطانی که چهره فرشته دارن و با گذشته نفرین شدشون نمیتونن فرار کنن. تلاش های بی رحمانش برای موفقیت و انتقام توسط یه تراژدی که تموم عمرش اذیت شد ، جای کمی برای مسائل قلبیش باقی میمونه . اما وقتی مجبور میشه که از خواهر بهترین دوستش مراقبت کنه ، چیزی داخل سینش احساس میکنه : شکاف – ترک – رخنه. یه مذاب. آتیشی که میتونه دنیا رو همینطور به اتش بکشه . آوا چان یه روح ازاده که در دام کابوس های کودکیش به دام افتاده ولی نمیتونه به یادشون بیاره . اما با وجود گذشته شکسته خوردش، هرگز از دیدن زیبایی های دنیا دست نکشید … از جمله قلب یخی مردی که میخواست . بهترین دوست برادرش همسایش نجات دهندش از سقوط. عشق اونا عشقی بود که قرار نبود هیچوقت اتفاق بیفته – اما وقتی اتفاق افتاد، رازهایو اشکار کرد که می تونه هردوشو به سوی نابودی بکشونه … و هر چیزی که دوست دارن .