اسم رمان : تاج بلورین
نویسنده : شادی موسوی
ژانر : عاشقانه، فوق هیجانی
تعداد صفحات : 4828
من به دنیا آمدم که ملکه باشم، اما این انتخاب من نبود!
من متفاوت بودم، من چیزی بیشتر از کالبدم بودم و این جرم من بود.
قاضی با قهر و غضب حکم داد! مرا یاغی خواندند، مرا از خویشتن راندند، دورم کردند!
من به حکم تن دادم! سر خم کردم و صدای شکستن تاج روی سرم گوش عالم را کر کرد. تاج واقعی نبود، جواهر نشان نبود، من شایستهی این منصب نبودم!
خلاصه رمان :
من به دنیا آمدم که ملکه باشم، اما این انتخاب من نبود!
من متفاوت بودم، من چیزی بیشتر از کالبدم بودم و این جرم من بود.
قاضی با قهر و غضب حکم داد! مرا یاغی خواندند، مرا از خویشتن راندند، دورم کردند!
من به حکم تن دادم! سر خم کردم و صدای شکستن تاج روی سرم گوش عالم را کر کرد. تاج واقعی نبود، جواهر نشان نبود، من شایستهی این منصب نبودم!
رفتم… رهاتر از هر زمان دیگری پریدم…
تا آن دور دست ها بال زدم
تا آن جایی که وقتی به عقب نگاه می کردم جز لکه های تیره نبودند.
بال زدم و رفتم و رفتم و ناگاه او را مقابلم دیدم.
چشمانم چیزی که می دید را باور نمی کرد.
خودش بود، درست در نقطه ای که گذشته و آینده به هم گره خورده بود.
می خواستم نگاه بگیرم، می خواستم برگردم، می خواستم بروم…
گذشته را نمی خواستم… آینده را هم نداشتم!
از پا افتادم… به پایم افتاد!
دستم را گرفت. واقعی بود و گرم.
نه از جنس خانه های کاغذی
نه از جنس آدمک های برفی
نه از جنس تاج های بلوری
واقعی ترین حقیقتم بود.
و من تقدیرم را در آغوش کشیدم…
که یک ملکه باشم نه با تاج جواهر نشانی که ستایش شدن در تقدیرش باشد و قدرت میراثش…!
من تنها ملکهی قلب او بودم، با تاجی بلورین، که تنها او ستایشم کند…!