اسم رمان : در بند هوس
نویسنده : مریم پیروند
ژانر : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 1547
چند ماه از مرگ شوهرِ مارال گذشته و حالا بعد از مرگ شوهرش، وفادارترین دوستِ شوهرش، احمدآقا سعی میکنه همیشه هواشو داشته باشه و تا حدودی مشکلات رو برای مارالِ قصهمون کم کنه…
پسرِ احمدآقا “مالک” متوجه ارتباط مخفیانه پدرش با مارال میشه و بینشون چیزهایی پیش میاد که مارال مجبوره یه جورایی فشارهای مالک رو تحمل کنه…
خلاصه رمان :
صدای زنگ در به صدا در اومد…
از تو آیفون نگاهی به تصویر انداختم و برای چندمین
بار تو امروز مضطرب شدم…
من برای این مرد احترام زیادی قائلم، ولی دوست
ندارم بخاطر برداشت های غلط دیگرون، مشکلی برای
خودم، زندگیم پیش بیاد…
درسته بهش مدیونم و تا عمر دارم، محبتش رو برای
خودم و مادرم فراموش نمیکنم، اون بهترین آدِم
ِی منه، بهترین حامی و بهترین شخصی که تا به
زندگ
حال شناختم، اما دیدگاه خانوادهش…
دستم رو به سرم گرفتم و برگشتم نگاهی به مامان
انداختم که هاج و واج و سوالی بهم زل زده بود.
لبخنِد ساختگی زدم تا نفهمه امروز چه چیزهایی رو تا
عم ِق کنم با صبوری دلم فرستادم و هنوز سعی می
سرپا بمونم.
– احمد آقاست… حتما اومده یه سری بزنه ببینه
حالت چطوره… صبح زنگ زد احوالت و گرفت،
گفتم دیشب یکم ناخوش بودی.
سرش رو تکون داد و لبخنِد محوی به روم پاشید.
دکمه ی در رو زدم و روسریم رو از روی مبل
برداشتم و روی سرم انداختم.
سریع به آشپزخونه رفتم تا چای ساز رو روشن کنم.
کارم رو که انجام دادم، حدس زدم تا الان پشت در
هال رسیده…
در رو باز کردم و مثل همیشه با محبت احمد آقا
شرمنده شدم.
با متانت سلام کرد و سر به زیر انداخت…
نگاهم روی کیسه های خریدش بود.
– سالم خوش اومدید، بفرمایید تو…
– ممنون، نیومدم مزاحم بشم… اومدم حاِل حاج خانمو
بپرسم…. بهتره؟
– به لطف شما… بفرمایید، دارم چایی دم میکنم.
با تعارفم کفشهاش و از پا در آورد و وارد شد…
کیسه های خریِد مرغ و گوشت رو توی دستش کمی
بالا گرفت:
– با اجازه اینارو میذارم تو آشپزخوته… ناقابلن.
– چرا این کار و کردید، دارید مارو شرمنده میکنید
عمو، باور کنید راضی نیستیم اینجوری.
– قابلی ندارن، من که همیشه برای خونه خرید خرید
میکنم، چند کیلو اینورم بیاد مشکلی پیش نمیاد… چه
خونه ما استفاده بشه، چه بیارم اینجا…
– ممنون، لطف کردید..