اسم رمان : نوشدارو
نویسنده : زهرا احسان منش
ژانر : عاشقانه، اجتماعی ،درام
تعداد صفحات : 1843
نکنه خونواده ی تو هم جایی برای افتخارت نذاشتن!
درحالیکه روی مبل میلمید
وپاکت سیگارش را ب رمیداشت،
پوزخند زد…
ــمن وصله ی ناجوری برای اون خونواده بودم، رفتم که دیگه نباشم.
نوشین ناباور صندلی خود را عقب داد.
ــ مایک،خونواده تو…چرا اونا رو ترک کردی !؟
سیگار را کنار لبش گذاشت و فندک را زیرش کشید.
ــ نوشین، از اینکه همین قدر هم بهت گفتم، پشیمونم نکن!
خلاصه رمان :
اندکی از فشار دستش را بر گاز موتور کاست و با کم کردن
دنده ای، به داخل کوچه پیچید. لحظه ای بعد، جلوی درب
سه لنگه ی قهوه ای باغ ترمز کرد. نگاهش از میان ذرات خاک
برخاسته، در پی درختان سر به فلک کشیدهی باغ دوید و زمزمه کرد:
ــ آخرینباری که اینجا رو دیدم، همون باری بود که برای همیشه
از اینجا رفتم.
رفیقش دستش را روی شانه ی او فشرد. از روی موتور پایین پرید و
طعنه زد.
ــ تو آخرش هم به من نگفتی چرا اومدی پیش این یارو و چرا
رفتی!
بی اهمیت به کنایه ی صادق، سوئیچ را چرخاند و صدای موتور قطع
شد.
ــ اون زنگو بزن.
پشت به او، نیشخند کوتاهش موقع زدن زنگ بلبلی کش آمد.
ــ هر بار ازت این سؤالو پرسیدم، منو پیچوندی.
روی خاک صفحه ی کیلومتر موتور دست کشید. بازهم سکوت،
ترجیح بود.
صدای لخ کشیدن کسی آمد و ثانیه هایی بعد، مردی میانسال و
پرهیکل در را باز کرد. صادق تکیه اش را به دیوار داد و او خودش
را کمی روی موتورش خم کرد. مرد با نگاه شکاکش هر دو را
برانداز کرد.
ــ فرمایش!
همچنان سکوت انتخابش بود. پوزخندی چاشنی سکوتش کرد و
فقط مرد میانسال را ریز نگاه کرد. نگاه مرد درست روی او زوم
شد و ناگهان ابرویش بالا پرید؛ گویا شناختش. کمی عقب آمد و
درحالیکه در را بازتر میکرد، گفت :
ــ موتور رو بیار تو.
و تلاش کرد لحنش جاخوردگی اش را نشان ندهد و همچنان جدی
باشد. صادق لبخندش را قورت داد .
ــ نه خوشم اومد، هنوزم جذبه داری!