وب رمان
دانلود رمان دالان آتش pdf |اثر آیلار
  • نام: دالان آتش
  • ژانر: عاشقانه، خونبسی
  • نویسنده: آیلار
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: ۱۱۶۸

دانلود رمان دالان آتش pdf |اثر آیلار

 

اسم رمان : دالان آتش

نویسنده : آیلار

ژانر : عاشقانه، خونبسی

تعداد صفحات : ۱۱۶۸

گاهی یه بوی آشنا، ردپایی بر شن‌های ساحل، یا تک‌آوازی پرنده‌ای در سپیده‌دم، دریچه‌ای به بایگانی پنهان وجودمان می‌گشاید. آلبومی از «یادهای فراموش‌شده» که زیر غبار روزمرگی مدفون شده‌اند. هر فصل از زندگی برگ‌هایی دارد که باد نوستالژی می‌تواند ناگهان آنها را ورق بزند… و آنجاست که شاید خنده‌ای قدیمی روی لبت جوانه بزند یا مهِ غمی دیرین چشمانت را نمناک کند.

خلاصه رمان :

همه چیز مانند حصاری مغزمو احاطه کرده، نمی‌تونم ازش فرار کنم نمی‌تونم تحملش کنم ساده بگم نمی‌تونم…!

رسیدم عمارت و از تو ماشین پیاده شدم و اشاره کردم به علی آقا که ماشینو پارک کنه .

رفتم داخل و روبه ثریا خانم گفتم ثریا جون بی زحمت برام به نوشیدنی خنک درست کن_چشم خانم سرمو تکون دادمو رفتم تو اتاقم،

دره اتاقمو باز کردم و خودمو پرت کردم رو تخت به سقف اتاقم خیره شدم. دقیق نمی‌دونستم دارم به چی فکر می‌کنم فقط تموم ذهنم رو حرفای تاکیدوار بابا بود مدام این جملش می‌اومد تو ذهنم من نمی‌تونم بخاطر تو و اون پسریه به لاقبا زندگیمو نابود کنم می‌تونم؟؟

ولی زندگیه دختر تو چی؟ کلافه موهامو تو دستم فشار دادم با صدای در اتاقم چشمامو باز کردمو گفتم بیاتو…ثریا خانم با یه سینی که ابمیوه و کنارش هزار جور شیرینی جات بود اومد سمتمو گذاشت کنار میز تختم امر دیگه ای باشه خانم گل؟

لبخندی زدمو گفتم : مرسی ثریا جون خواهش می‌کنم خانم راستی خانم سوالی نگاهش کردم که ادامه داد: گیتی خانم باهاتون کار داشت.

چشامو تو حدقه چرخوندمو گفتم میدونی که حوصلشو ندارم نیومدم خونه اعصابم خراب شع اومدم ذهنمو اروم کنم!!می‌خوام بخوابم ثریا کسی کارم داشت اصلا و به هیچ وجه بیدارم نکن.

روچشمم خانم ولی اگه…ولی و اما و اگر نداریم اگه کار داره خودش بیاد من پامو نمی‌زارم تو اتاق اون زنیکه. بله چشم خانم …می‌تونی بری ثریا…سرشو تکون دادو سریع از اتاق خارج شد.

ابمیوه رو برداشتم و یه سره سر کشیدم و گذاشتمش رو میز توجهم رفت سمت قاب عکس خودمو مامان که تو اون عکس سرمو گذاشته بودم روپاهاشو مامان داشت موهامو می‌بافت..!لبخند تلخی زدم. اخ مامان کجایی که دخترت نیاز داره بهت،

چه زود رفتی مامانی دخترت خیلی خستس…من دارم تنها می‌شم…. تنها یه مرز واقعی… مرزی که کشندس… مرزی که بوی انتقام ادمی رو میده که خیلی وقته رفته… تنهایی بوی پوسیدگی از سیاهی می‌ده از کهنگی کاغذ تا زنگ زدن اهن… تنهایی که خواستنی نباشه… بوی باتلاقی از جنس نجاست می‌ده…عکسشو گرفتم بغلمو چشامو بستم…

با صدای مزخرفه بلند گیتی با سر درد چشامو باز کردم چشامو محکم از رو اعصبانیت بستم چقد اعصابم خورد بود. سریع لباسمو عوض کردم و از اتاقم رفتم بیرون و از پله ها رفتم پایین. گیتی داشت رو به بابا باگریه باز چرتو پرت می‌گفت و این یعنی گند بزنه تو اعصابم…

خلاصه کتاب
گاهی یه بوی آشنا، ردپایی بر شن‌های ساحل، یا تک‌آوازی پرنده‌ای در سپیده‌دم، دریچه‌ای به بایگانی پنهان وجودمان می‌گشاید. آلبومی از «یادهای فراموش‌شده» که زیر غبار روزمرگی مدفون شده‌اند. هر فصل از زندگی برگ‌هایی دارد که باد نوستالژی می‌تواند ناگهان آنها را ورق بزند... و آنجاست که شاید خنده‌ای قدیمی روی لبت جوانه بزند یا مهِ غمی دیرین چشمانت را نمناک کند.
خرید کتاب
55,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6044
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!