دختری ۱۷ ساله که دست سرنوشت بازی های زیادی باهاش راه می اندازد..
آفتاب، دختری با سیمای همچون خورشید صاف و زلال در خانواده ای رعیت زاده به دنیا میآید…
روزی از روز ها به واسطه ی خواهر بزرگترش ماهدخت برای کلفتی وارد عمارت اربابی میشود..عمارتی که شاید شوم و یا شاید نه….
عمارتی که سرنوشت آفتاب را به طور عجیبی زیر و رو میکند و برای اولین بار چشمش به جمال ارباب زاده ی عمارت شاهانه ی ده روشن میشود…شاید این دیدار زندگی و نفس های آفتاب را برایش زهر میکرد…
و یا شاید هم کبوتر خوش اقبالی بر روی بام خانه ی حقیر پدرش اش نشسته و خود خبر ندارد…
…….
تمام دنیام شده بود آن دو تیله ی مشکی…
قرار بی قراری هام شده بود،همون دختر…
همون دختره رعیت…
همون رخت شور عمارتم، با دو تیله ی مشکی دلم رو گرو دلش کرد…
این ننگ بود،ننگ بود همسر شدن با یه رعیت،هم بالین شدن با دختری که همه از بد میگفتن و هما اونطور نبود…
اون زیبا بود و خواستنی،اما نشدنی بود..
به رو آوردن احساس ام جلوی ندیمه ها برای اون دختر رعیت حقارت بود..حقارت….
رمان رعیت ارباب زاده pdf به قلم زهرا خزائی
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه:
دانلود رایگان رمان عروس استاد ( جلد ۲ از مجموعه استاد دانشجو) |