وب رمان
دانلود رمان متهم رمانتیک pdf |اثر لیلی محمد حسینی
  • نام: متهم رمانتیک
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: لیلی محمد حسینی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: ۶۳۶

دانلود رمان متهم رمانتیک pdf |اثر لیلی محمد حسینی

 

اسم رمان : متهم رمانتیک

نویسنده : لیلی محمد حسینی

ژانر : عاشقانه

تعداد صفحات : 636

*”شبنم که هفده سال دارد، همیشه در این سن نمی‌ماند. با شک و تردید، کمکم واقعیت‌های زندگی را می‌بیند… تا اینکه در نهایت بینایی خود را از دست می‌دهد.”*

 

خلاصه رمان :

مامانت که کلاً با کار کردنت مشکل داره اگه بفهمه که همه چیز منتفیه – اگه من پول رو گرفتم و پس ندادم چی؟- واقعاً پس نمیدی؟- شاید.

خندید و گفت: با این همه مسولیت پذیری دنبال کار بودی؟ فعلاً قبوله؟ – دلتون برام سوخته؟ سکوت و نگاه عجیب خانم علیانی بود. چیزی که گفته بودم حقیقت داشت؟

گفت: تو با یک دندگی کردنت خودت رو حیف میکنی شبنم دوست ندارم ببینم اشتباه میری.لبخندی بهش زدم و جواب اون هم یه لبخند بود.

روزها پشت سر هم می‌گذشتند و مامان که حالا علت مدرسه نرفتنم رو می‌دونست بعد از یک بگو مگوی جدی با خانم محمدی نگران سلامت من بود و لحظه ای تنهام نمیذاشت،

هربار با خوندن شیمی برخلاف قبل که چندین بار مرورش میکردم بار اول کاملاً برام جا می افتاد. کم کم تونستم روی این کتاب مسلط بشم و این طوری بود که تصمیم گرفتم فراتر پیش برم و درباره داروها بخونم از کتاب خونه کتابی درباره خواص میوه ها و گیاهان امانت گرفتم و با گذاشتن میوه های دور و برم ساختار و خواصشون رو روی برچسب می‌نوشتم.

رنگارنگی میوه ها به من انگیزه م‌یداد. روزی قصد تغییر دادن اتاقم رو کردم مامان می‌گفت باید زیست رو بیشتر بخونم و نتیجه ی یاد گرفتن شیمی میشه از دست دادن چشم‌هام مثل زکریا رازی، من هم هربار با استدلال‌هاش می‌خندیدم و مامان رو مطمئن میکردم هنوز اول راه هستم و این اتفاق نخواهد افتاد.

مامان روزی از من دیکته ی انگلیسی می‌گرفت که گوشیش زنگ خورد.- بیا اینها رو تمرین کن تا برگردم- مامان من‌گشنمه_یخچال توی آشپزخونه ست.زیر لب گفتم: منظورم اینه برام یه چیزی میاری؟

دستش رو به معنی پاشو برو خودت رو لوس نکن تکون داد و رفت به گوشیش جواب بده چندتا هلو شستم و با برداشتن پیش دستی و چاقو به پذیرایی برگشتم که گریه ی مامان رو شنیدم…

– مامان… مامان خوبی؟مامان با گریه خندید و گفت:- مگه نگفتم کلمه ها رو تمرین کن‌.نفس راحتی کشیدم. کنارش نشستم وپرسیدم:- کی بود؟ خواستگار جدید؟- خجالت بکش دختر، من بخاطر خواستگار می‌شینم گریه می‌کنم؟

خلاصه کتاب
*"شبنم که هفده سال دارد، همیشه در این سن نمی‌ماند. با شک و تردید، کمکم واقعیت‌های زندگی را می‌بیند... تا اینکه در نهایت بینایی خود را از دست می‌دهد."*
خرید کتاب
55,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5870
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!