وب رمان
دانلود رمان آناشید pdf |اثر nastaran A N
  • نام: آناشید
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: nastaran A N
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 774

دانلود رمان آناشید pdf |اثر nastaran A N

 

اسم رمان : آناشید

نویسنده : nastaran A N

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات : 774

دختری که مجبور میشه به خاطر مسائلی،تو خونه یه نفر بمونه.با این که خانواده داره اما زندگی مجبورش میکنه برای امنیت جان خودش به اون خونه پناه ببره و توش کار کنه.به دلیل بدهکاری و فقر توی راهی قدم میذاره که خودشم نمی دونه تهش به کجا میرسه اما این دختر اونقدر قوی و مصممه که برای خوشبختی در آینده اش هر کاری می کنه. براش فرقی نداره چه مشکلی پیش بیاد چون همشو کنار میزنه و آمادگی همه چیزو داره اما می تونه وجود یه عشقو درک کنه؟ اسم این دختر آناشیدِ … آناشید یعنی دختر آتش و خورشید.

خلاصه رمان :

ناراحت شدم دلم میخواست بزنم تو سرش بهم میگی دوستم داری و بعدش از این که به یاد بیارم استرس میگری؟ به‌همین راحتی می خوای بزنی زیرش؟

قیافه ای ظالم و حق به جانب به خودم گرفتم رفتم پایین و با گوهر جون که داشت تی وی نگاه میکرد صحبت کردم خوب شد گوهر جونو داشتم که با بودن کنارش همه چی یادم

بره گفت: دخترم توام پوسیدی این جا فردا برو و پیش دوستت خوش بگذرون این هفته هفته ی خیلی بدی بوده اما یادت باشه وقتی برگشتیو حالت بهتر شد باید برام برقصی نه اصلا با هم می رقصیم.

سرم رو از روی مبل راحتی برداشتم: مگه اون روز بهتون خوش نگذشت؟ _نه خوش؟ حوصلم سر رفت بعدشم مهراد هراسون زنگ زد گفت که تو بیمارستانی چه خوشی؟ شونه هاشو مالش دادم بعد دلداریش رفتم تو اتاقم باید وسایلمو جمع می کردم.

ساعت 7 و نیم صبح بود. همه وسیله هام آماده بود گوشیو برداشتم و به پرستو زنگ زدم مجبور شدم دوبار زنگ بزنم بلاخره جواب داد. انگار خواب بود :-بله؟

_منم پرستو تصمیممو گرفتم باید بیامو جریانو بفهمم_به به باشه تو فعلا بخواب ساعت 10 یا 10 و نیم بیا ما فعلا خوابیم

_نمیشه حالم خوب نیست میام خونتون تو حاضر شو که بریم پیاده به دوری بزنیم پرستو آهی کشید و گفت: آنا بازم لجباز شدی کی میای؟

به زور خندیدم همین الان دارم راه میفتم خدافظ گلم باشه خدافظ عجقم. تماس رو قطع کردم صدای مهراد رو پشت سرم شنیدم جایی می‌ری؟ نشستم روی مبل همینو کم داشتم. سخت تر شد.

گفتم- خونه پرستو کی بر میگردی؟به چشم‌هاش خیره شدم توشون غم بود یهو انگار حالتش عوض شد. دوباره شد همون مهراد مغرور و سنگ جواب دادم.

نمیدونم ولی بلاخره هر جا میرم باید برگردم اینجا با صدایی که توش خستگی و عصبانیت موج میزد گفت:چون مجبوری هنوزم اینجایی؟

خودمم نمی دونستم فقط نگاهش کردم دستشو گذاشت رو کمرش بیخیال کی برمیگردی؟ نمی‌دونم ولی بیشتر از دو روز نمی‌مونم – کیان میدونه؟ خندم گرفت: می فهمه.

سرشو تکون داد. انگار آخرین تیرش به سنگ خورد یه دفعه با عصبانیت به طرف در شیشه ایه سالن رفت بازش کرد.

خدافظ و مراقب خودت باش چرا یهو سیماش قاطی کرد؟ گفتم: یه کم دیگه میرم نکنه میخوای بیرونم کنی؟ اینقدر دوست داری برم؟ چرا زود تر نگفتی که‌از‌اینجا…_آناشید… دیگه این حرفو نزن.

با دستاش موهای سرشو گرفتو به طرف راه پله رفت. اگه بیشتر حرف می زدم ، حتما موهاشو میکند بلند شدم و از خونه زدم بیرون.

خلاصه کتاب
دختری که مجبور میشه به خاطر مسائلی،تو خونه یه نفر بمونه.با این که خانواده داره اما زندگی مجبورش میکنه برای امنیت جان خودش به اون خونه پناه ببره و توش کار کنه.به دلیل بدهکاری و فقر توی راهی قدم میذاره که خودشم نمی دونه تهش به کجا میرسه اما این دختر اونقدر قوی و مصممه که برای خوشبختی در آینده اش هر کاری می کنه. براش فرقی نداره چه مشکلی پیش بیاد چون همشو کنار میزنه و آمادگی همه چیزو داره اما می تونه وجود یه عشقو درک کنه؟ اسم این دختر آناشیدِ ... آناشید یعنی دختر آتش و خورشید.
خرید کتاب
60,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5540
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!