وب رمان
رمان خانوم معلم pdf

اطلاعات

رمان خانوم معلم pdf

سریــع خودمو کنار کشیدم و به بچه ها گفتم ساکت باشن و خودم راه افتادم به طرف در.

در رو واکردم مادر پویان پشت بود… یه زن مسن و روستایی …

با دیدنم لبخندی زد که دندونای زرد رنگش افتاد بیرون.
_سلام خانوم معلم!
سرمو به معنی سلام تکون دادم که لبخند رو لبش پر رنگ تر شد
_پویان درسش خوبه؟!
باخودم زمزمه کردم : درسش که نه..
_خوبه!
سری تکون داد : میتونم با خودم ببرمش!
نه من باهاش کار داشتم نمیتونستم بذارم بره!
_یکم درس داره اگه اشکال نداره بذارید مثله هر روز برگرده

چشمی گفت و رفت بیرون…

رو به بچه ها گفتم می تونند برن تو حیاط…

با جیغ و هورا همه شون داشتند ازکلاس میرفتن بیرون که جلوی پویان رو
گرفتم!
_تو صبر کن کارت دارم!

چشمی گفت بعد از خالی شدن کلاس گفتم در رو ببنده و جلوش ایستادم!

_مامانت اینجا بود
با شنیدن اسم مادرش سرشو پایین انداخت: قول میدم درسامو بخونم

لطفا شما بهش نگید که درسم ضعیفه خواهش میکنم!
لبخندی زدم : نگفتم!
با خوشحالی سرشو بلندکرد : جدددی خانوم معلم؟؟
_اره عزیزم اما…
حرفمو خوردم که جلوتر اومد
_اما چی؟؟

رمان خانوم معلم pdf

https://webroman.ir/?p=1317
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!