رمان محترم pdf
نویسنده : بهیه_پیغمبری
ژانر : عاشقانه
خلاصه:
اوآخر شهریور بود ، ماهی که هوای دم کرده و شرجی گیلان رو به خنکی
رفته و شالیزارها خالی از ساقه های پر برکت برنج ، محل چرای گاوهای پر شیر
می شوند.
باد می وزید و بوی خوش دریا را ، از دوردستها با خود می آورد آفتاب بی
رمقی که هر لحظه در پس ابری محو می شد ، بر صحن حیاط روشن و پاکیزه ای
که دیوارهایش پوشیده از پیچکهای سبز و رقصان بود پرتو می افکند.
بانگ خوش خراش فروشنده ای دوره گرد که چانی از باقلا بر دوش گذاشته و
فریاد می کشید: « پاچ باقلا ، پاچ باقلای رشته.