اطلاعاترمان کوزت pdfرمان کوزت pdfنویسنده مهتاب.رخلاصهشب بود و برف شدیدی میبارید. هوا اونقدر سرد بود که سرما از لباسای نازکم رد میشد و باعث میشد تنم مور مور بشه . وقتی اون ساعت منو برای آوردن آب به چشمه می فرستادن اون قدر میترسیدم که ضربان قلبم روی هزار میرفت. صدای زوزه ی گرگا وحشت زده ترم میکرد و ...