ماجرا از اونجا شروع میشه که "نازی" به جونِ دخترعمهش مجبور میشه بره ایران. تو این سفر یهو چشمش میافته به "فریدون". دیدن دوبارهٔ فریدون و التماسهای "سوزان" که یه چیزِ بااصطلاحاً "ناخواسته" رو قبول کنه، زندگیشو یهدفعه به هم میریزه و میبینه کلی رازِ قایممکنی تو کار بوده...