در میان تاریکیهای زندگی، گلاریس، دختری جوان، تصمیم گرفته بود بهای سنگینی برای نجات مادرش بپردازد. من، که از دور مراقبش بودم، وقتی فهمیدم میخواهد عزت نفس خود را قربانی کند، او را به خانهام آوردم تا از افتادنش به دام مردان سودجو نجاتش دهم و شاید راهی برای نجات هر دویشان پیدا کنم.