توحید راد؛ ته تغاری اردکان خان رادمردی جذاب با پرستیژ بالا...دل مُرده از زندگی مجلل و اشرافیش؛ برای ساخت پروژه درمانگاهی؛ قدم به روستایی میذاره که بی اختیار ؛ دلش برای قاصدک دختر زیبا و جسور کدخدا میلرزه!دختری که زیادی مهربون و خاصه...و البته عاشق حیوانات!توحید اما برای به دست آوردن این عشق محال؛ دست به بزرگ ترین اشتباه زندگیش میزنه! نقاب به چهره زده و هُویت اصلیش رو از همه پنهان میکنه!حتی عمو و زن عموی رفیقش رو جای خانواده ی خودش جا میزنه و میبره خاستگاری!ولی توی اوج خوشبختی به یکباره طوفان از راه میرسه....نقاب ها از چهره ها برداشته میشه و عشقی که به یکباره ....