وب رمان
دانلود رمان بوسه آفتاب pdf |اثر ستایش رخصتی
  • نام: بوسه آفتاب
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، طنز
  • نویسنده: ستایش رخصتی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 827

دانلود رمان بوسه آفتاب pdf |اثر ستایش رخصتی

 

اسم رمان : بوسه آفتاب

نویسنده : ستایش رخصتی

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، طنز

تعداد صفحات : 827

داستان روایت یه دختر خوشگله که پدر و مادرشو تو یه حادثه از دست داده و تنها با یه نفر که خیلی دوسش داره زندگی می‌کنه
اتفاقایی میفته که دختر داستانمونو مجبور به زندگی کردن برای مدت طولانی توی خونه صمیمی ترین دوست پدرش میشه
اونجا با افراد زیادی آشنا میشه و همچنین ماجراهای هیجان انگیز و زیبایی رو با هم به همراه دارن…

خلاصه رمان :

با چشمایی که اشک در اون حلقه زده بود سرم رو
روی زانویم گذاشتم و دست هامو دور خودم حلقه
کردم ، نمیخواستم دوباره گریه کنم! آره
نمیخواستم دوباره به خاطر من چشمای خاکستریه
خوشگلش رو تر کنم مگه به جز اون کیو داشتم؟!
من تو این دنیا جز اون هیچکسیو ندارم! خودشم
خوب میدونه که چقد بهش وابستم و زندگی کردن
بدون اون چقد برام سخته ، میخواستم با صدای بلند
گریه کنم ولی انگار یه نفر با تموم قدرتش گردنم رو
گرفته تا فقط بغض کنم و نذاره اشک بریزم!
نفس کشیدن برام سخت شده بود دلم میخواست
همون لحظه با تموم وجودم جیغ بکشم و هق هق
کنم ولی به خودم قول دادم که دوباره چشاشو تر
نکنم! کاش میدونستم چه کاری کردم که خدا
اینجوری میخواد عزیزام از کنارم برن و تنها شم ؛
اونموقع من فقط ۱۱ سالم بود و تیرداد ۱۵ سالش
بود خونوادمو خیلی دوس داشتم هممون با هم خیلی
صمیمی و گرم بودیم به قول تیرداد من ته تغاریه
بابام بودم راستش بابامو خیلی دوس داشتم اونقدری
که بعضی از حرفامو فقط به بابام میگفتم و باهاش
درمیون میذاشتم بابام دندون پزشک بود و تهران به
دنیا اومد و مامانم پرستار بود ولی اون تو یکی از
شهرهای کردستان »سنندج«به دنیا اومده عاشق
زبونشونم خودم خیلی نمیتونم با زبون اونا صحبت
کنم ولی از اینکه خون اونا تو رگامه باعث افتخار و
عزت و غرورمه فقط یه شعری رو که همیشه مامان
برام میخوند رو میتونم بخونم و خیلی دوسش دارم
بابام تک فرزند بود ولی مامانم یه خواهر داشت که
بعد از ازدواجش به خاطر کارای شوهرش به
فرانسه رفت و همونجا زندگی خودشو سرو سامون
داد و بعد سه سال صاحب دوقلو شد دو تا دختر به
اسم مهرناز و پریناز! پریناز رشته گرافیک و
مهرناز هم رشته معماریه…خالمم خانهدار و شوهر
خالمم کارخونه داره وضعیت مالیه ما هم خوب بود
خودمم از بچگی به پزشکی علاقه داشتم و الان
دانشگاهم تموم شده و تو بیمارستان کار میکنم و با
داداشم تهران زندگی میکنم
با صدای تقه در سرم رو بلند کردم و با صدای
گرفتهام گفتم:بیا تو؛
در آروم باز شد و قامت بلندش نمایان شد غم
چشاشو گرفته بود انگار حال اونم از من بدتر بود
با دیدنش نتونستم خودمو کنترل کنم و با صدای بلند
زدم زیر گریه و بلند شدم با سرعت خودمو تو بغلش
انداختم و گریه کردم ، اونم دستاشو دور کمرم حلقه
کرد و تند به خودش فشرد و شونه هاش شروع به
لرزیدن کرد همین باعث شد هق هقم اوج بگیره
با هق هق شونه هاشو چنگ زدم و گفتم:»گریه
نکن داداشی..گریه نکن دردت به جونم..مگه من جز
تو کیو دارم آخه..جان من گریه نکن که دلم داره
آتیش میگیره..ببخشید به خدا نمیخواستم چشای
خوشگلتو تر کنم…لعنت به من که همیشه باعث
ناراحتیت میشم لعنت به من…
با این حرفم منو بیشتر به خودش فشرد و با صدای
گرفته و بمش گفت:»جرئت داری یه بار دیگه این
حرفو بزن ببین چیکارت میکنم…تظاهر کردن تو این
موقعیت برام خیلی سخت بود خیلی ولی
خواستم از این حال بیارمش بیرون واسه همین با
فین فین و خنده ی غمگینی گفتم:»وا مگه میخوای
چیکار کنی تو جوجه کرک؟ فک کردی کی هستی
هاان؟گردن واسه من کلفت نکن ها وگرنه حسابت با
کرام الکاتبینه!

خلاصه کتاب
داستان روایت یه دختر خوشگله که پدر و مادرشو تو یه حادثه از دست داده و تنها با یه نفر که خیلی دوسش داره زندگی می‌کنهاتفاقایی میفته که دختر داستانمونو مجبور به زندگی کردن برای مدت طولانی توی خونه صمیمی ترین دوست پدرش میشهاونجا با افراد زیادی آشنا میشه و همچنین ماجراهای هیجان انگیز و زیبایی رو با هم به همراه دارن...
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6566
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!