اسم رمان : اشوزدنگهه
نویسنده : آرمان آرین
ژانر : فانتزی
تعداد صفحات : 112
این داستان یکی از زیباترین فانتزیهای آرمان آرین است که الهام گرفته از اسطورههای باستانی ایران و شاهنامه فردوسی، شاعر حماسهسرای ایرانی، میباشد.
در این جلد از داستان، ما با زندگی جذاب اشوزدنگهه، این ابر مرد اسطورهای در عصر جیرفت و مواجهه او با حمله خیونها آشنا میشویم. او همراه با ملکه فرینی و یارانش ماموریتی بسیار مهم را برای نجات سرزمینش به عهده دارد. به منظور مقابله با دشمنان خبیث و شرور دیگر، او باید از حقیقت و مردم بهرهبرداری کند
در عصر معاصر، اشوزدنگهه با شاماش شوموکین روبرو میشود، اما در یک نبرد حساس به شکست میخورد. در این نبرد، مغ سیاه با ریختن آبی مرگبار و دوزخی به چشمان اشوزدنگهه، او را نابینا میکند. این موجود شیطانی توانایی سوزاندن و نابود کردن تن زرین دراز عمران را در خود دارد
خلاصه رمان :
او با نهایت دقت به همه چیز می نگریست و با سرعتی حیرت آور
آنها را می آموخت و به کار می بست گیاهان را در هاون می کوبید و
شیره ها را با هم می آمیخت؛ او در کوتاه ترین زمان دستورات استاد را
در می یافت انجام می داد و داروها و نیروهای تازه به دست می آورد.
عطر و بویهای گوناگون پسر جوان را در اندیشه های دور و دراز
پیش می برد و او همواره در آرزوی کسب دانش های بیشتر بود.
بامدادان پس از برآمدن خورشید، با استاد و دیگر ساکنان مدرسه به
نماز خورشید می ایستاد و بعد برای دو ساعت استراحت به اتاق
خشتی اش باز می گشت.
کفش های سه بندی چرمی اش را با خستگی از پا بیرون می آورد و
در حالی که پوست رد افتاده ی روی پایش را می مالاند از دریچه ی حفر
شده ی میان دیوار گلی به شهر زیر پایش خیره میشد. به ابرها… به
نورهای بازگردند…. و به پرندگان بی هدف سحر خیز
پیش از ساعت نه با لبخندی از رضایت بر می خاست و در دل تکرار
می کرد امروز هم تا شب از رازهای دیگری باخبر خواهم شد!
گشتی نخین را بر کمر می بست و صورتش را که در کاسه ی
سفالی سرخ می شست به دست هایش خیره می شد. آنها را طوری
می چرخاند و می نگریست گویی نخستین بار است آنها را می بیند یا
دستانی تازه اند که هم اینک بر او پیوند خورده اند احساسی دوگانه از
دریافت دانش های تازه قلبش را می فشرد سپس کتاب دعای
صبحگاهی را رو به نور کویر ورق میزد و مرور می کرد.
اشوزدنگهه خواستار دانشی آنچنان زیاد بود که نه تنها از استاد
کوار سمن که از شخص شاماش شوموکین هم پیشتر برود. ولی این
را نیز آموخته بود که جاه طلبی اش را درمان کند و به آن میدان ندهد؛
پس از گنجه ی چوبی، تازیانه ی دسته حنایی اش را بر می داشت و
پیراهن سپید و یکسره بلندش را از سر بیرون می کشید. زیر پیراهنی
سدره اش را نیز در می آورد و با تازیانه بر پشت خود می کوبید.
می کوبید ولی می دانست جز درد دست و پشت حاصلی دیگر نخواهد
یافت زیرا جاه طلبی اش اگر هم می رفت لحظه ای بعد نیرومندتر
باز می گشت هر روز پرتوان تر از روزی پیش چون با گذر روزها
در می یافت که جریان دانش در دلش فربه تر شده است
می دانست تمامی مغان برای پالایش نفس خویش چنین می کنند و
باز خوب می دانست که هیچ یک تا به حال نتیجه ی مؤثر از این کار
نگرفته اند. این را حتی از برق چشمان خود شاماش شوموکین نیز در
وقت سه روز ترکیه ی عمومی سالیانه در می یافت.
اما ناگفتنی های بسیاری در میان رسوم مردمان متمدن بود که خوب
می دانست همه بر پوشیده داشتن شان هم پیمان اند. چنان که سال ها
بعد در زمان ها و مکان هایی بسیار دور و دراز، فهمید در سراسر تاریخ
و سرزمین ها و در میان نوع انسان به اشتراک چنین بوده است!
تا نیمروز را در تالارهای خشتی به درس میگذراند و پس از نماز
و ناهار دسته جمعی تمامی بعد از ظهر را به امید جلسه ی غروبگاهی
کوار سمن سپری می کرد.
کوار سمن و شاماش شوموکین، بزرگترین رقبای هم مرتبه در میان
مغان استاد بودند که هر دو نیز اسرار پنهان را در این معتبرترین
مدرسه ی موبدان جهان تدریس می کردند.
اشوزد نگهه این درس را با کوارسمن می گذراند زیرا از برق چشمان
شاماش شوموکین می ترسید می دانست او در برخی نکات از استاد
خویش نیرومندتر است ولی هربار حضور در کنار شاماش شوموکین با
آن ردای سرخ و چرمینش، به طرز هولناکی به پسرک احساس حقارت
و ضعف دل می داد
شایع بود که شاماش شوموکین به رموز آغازین جاودانگی تن
دست یافته است. او به راستی قدرتمندترین کیمیاگر جهان مسکون و
مخوف ترین جادوگر – مغ سیاو سیلک بود.
چیزی که بعدها اشوزدنگهه آموخت این بود که بی درنگ درباره ی
آدم ها داوری نکند… این که میندارد کسی به خاطر چهره یا نگاه
مخوفش ممکن است پلید باشد… و او به یقین دریافت گاه می شود
کسی به مراتب از آنچه در ظاهر می نماید مخوف تر و پلیدتر باشد
هیچ کس به راستی نمی دانست که این مرد از کدامین سرزمین
برخاسته است؟!
شایع بود که از اهالی کومش در پای کوهسار شرقی البرز است
پنداشتند. از و عده ای نیز او را از نژاد اورار تویی های شمال غرب می
اسرارآمیز. گفتار و کردارش تنها این پیدا بود که اهل سفر است و بسیار
به راهی غریب با او اشو زدنگهه او را بعدها زمانی بهتر شناخت که
او را در کمال همسفر شد و بخشی از حقایق شخصیت و نیروی
ناباوری فراگرفت.
کوار سمن شایعات مربوط به نیروهای رقیبش را مسخره می کرد ولی
اشوز دنگهه به خوبی میدانست که قلب استادش از وحشت این اخبار
مجاله می شود و همه ی خون بدنش به چهره اش می دود
شبکاریهای پیاپی و دراز کوار سمن نیز کرداری در برابر چنین
شایعاتی بود و کسی که در این میان بیشترین بهره را می برد
اشوز دنگهه بود! گرچه او هنوز بیش از شانزده سال نداشت اما به….