وب رمان
دانلود رمان یادگار هیچکس ماهیار pdf |اثر ماهیار و آذر
  • نام: یادگار هیچکس ماهیار
  • ژانر: عاشقانه، معمایی، مافیایی، اروتیک، طنز
  • نویسنده: ماهیار و آذر
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 741

دانلود رمان یادگار هیچکس ماهیار pdf |اثر ماهیار و آذر

 

اسم رمان : یادگار هیچکس ماهیار

نویسنده : ماهیار و آذر

ژانر : عاشقانه، معمایی، مافیایی، اروتیک، طنز

تعداد صفحات : 741

کی گفته بعد یه عمر زندگی نمیشه تغییر کرد؟
کی گفته ذات آدم عوض میشه!؟
کی گفته  زندگی با عشق قشنگه؟
کی گفته بی عشق میشه زندگی کرد؟
به ما گفتن قانون مهمه
در حالی که….
قانون قانو نقض میکنه!
پس هیچ چیزی تو این دنیا کامل نمیمونه
وَ وقتی همه‌چیز اینقدر نامعلومه
آدم، بین بودن و شدن سرگردونه…
برمیگردیم به همون اصل که میگه
همه چیز تو خودمونِ که پنهونه!

خلاصه رمان :

کوله پشتی را رو ی دوشش انداخته نفس نفس زنان به سیاهی
چنبرهزده روی تپه ها نگاه می کند.
مسیرش طولانی بود ؛ باید هر چه سریع تر خود را به محل قرار
می رساند.
دستش را که بالا م ی آورد لحظه ای انعکاس ماه رو ی شیشه بَرّاق
ساعت نقره ای رنگ و گران قیمتش، دیدش را به عقربه ها کور
می کند.
لعنتی از شب ها متنفر بود !
بلافاصله دم عمیق ی از هوا گرفته و با چابکی از کوه سرازی ر م ی شود.
بعد از چند دقیقه بی وقفه دو یدن میان ان سیاهیه بی کران ، بالاخره
قدم هایش آرام آرام از حرکت می ایستند.
با نفس نفس خم شده و دستانش را روی سر زانوهایش می گذارد که
با دیدن جسم مچاله شده ی سیاهی، آنهم در چند قدم ی خودش، با
مکث نسبتا طولانی دستش را محتاطانه سوی کمر شلوارش هدایت
میکند.
حیوان بود یا انسان؟
شاید هم هیچکدام؛ تله بود.
با لمس آن جسم سرد میان انگشتان مردانه اش، بدون ترد ید به
سوی ش قدم برمی دارد؛ اما…
با هر چه جلوتر رفتنش حالت صورتش لحظه به لحظه سخت تر
می شود.
این…
چشمانش را با حالت مخوفی ر یز می کند.
درست می دید؟
با نوک کفشش، تکانی به جسم بی جان مقابل پاهایش داده وقتی
میبیند تکان نمی خورد
چین است که روی بینیاش می افتد.
چون زیر همان نور کم صورت غرق خون و البته نحیف و زنانه اش را
تشخی ص داده بود .
که خدا میدانست با این شرایطش..
طعمه ی قاچاق بود ، یا فرار ی؟
البته هرچه که بود برای او اهمیتی نداشت!
خیلی شانس می آورد در همین وضع، نفس های یکی درمیانش قطع
شده قبل از مرگش خوراک حیوانات درنده نم ی شد.
از حجوم همین فکر ها هم با همان بی خیال یه ذاتیش روی گرفته و
قصد رفتن م ی کند اما با حس ضع یف کشیده شدن ناگهانیه پاچه ی
شلوارش، قدم های ش لحظه ای میان زمین و آسمان خشک م ی شود.
نجوای ضعیفی که به سختی به گوشش می رسد، باعث می شود
محکم پلک های ش را رو ی هم بفشارد.
نگو که..
شلوارش را کثیف کرده بود؟
– ت… تو.. و… رو خدا… ا، ک… کمکم… ک… کن!
خطوط پیشانی ش هر لحظه پررنگ تر شده و با آن چشمان خالیه
بَرّاق، پر انزجار سر به سوی زن می چرخاند.
کمک می خواست… از او؟؟
خبر نداشت حتی با وجود آن چشمان نیمهباز و آن مژه های خونی …
و لبانی که ماه ی وار تکان م ی خورد نمیتواند دلیلی برای نجات
دادنش جور کند؛ اما شاید …
دلیلی برای زودتر کشته شدنش چرا.
با این فرق که اینبار به دست او…
-ا…اق…اقا..ا
مگر بهتر از این هم میشد؟
انگشتانش را محکم ال ی موهای سیاه و مواجش سوق میدهد..
پس نیمه هوشیار بود و صورتش را د ی ده…
یک درصد!
اگر فقط یک درصد همینجا ر هایش می کرد و
حیوان های وحش ی نمی دریدنش و به هر دلیلی زنده می ماند، زیاد
برایش جالب نمیشد نه؟
خیلی خوب..
گرهای که بادست باز می شد، دندان چرا؟
پاچه ی شلوارش را به ضرب از بین انگشتان نیمه جان دخترک بیرون
کشیده و یک دقیقه ی کامل به دنبال چیزی در جسه ی نحیف و
مچاله شده اش چشم م ی چرخاند و در اخر…
جایی وسط دو ابروی خونین دختر را مناسب ترین میبیند .
خاص؛ سریع .

خلاصه کتاب
کی گفته بعد یه عمر زندگی نمیشه تغییر کرد؟کی گفته ذات آدم عوض میشه!؟کی گفته  زندگی با عشق قشنگه؟کی گفته بی عشق میشه زندگی کرد؟به ما گفتن قانون مهمهدر حالی که....قانون قانو نقض میکنه!پس هیچ چیزی تو این دنیا کامل نمیمونهوَ وقتی همه‌چیز اینقدر نامعلومهآدم، بین بودن و شدن سرگردونه...برمیگردیم به همون اصل که میگههمه چیز تو خودمونِ که پنهونه!
https://webroman.ir/?p=6395
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!