خلاصه رمان : بهار به همراه مادرش زندگی می کند و وضعیت زندگی زیاد خوبی ندارند. بهار به محض اینکه دیپلم خود را می گیرد مجبور می شود برای کار کردن به یک شرکت برود و منشی آنجا بشود. اما به خاطر زیبایی که بهار داشت، پسر رییس شرکت “کیارش صداقت” به خواستگاریش می آید. بهار با اینکه علاقه ای به آن پسر نداشت اما به خاطر وضعیت زندگیشان درخواستش را قبول می کند.