اسم رمان : امور شیطانی [جلد نیم] [مجموعه موش و گربه]
نویسنده : H D Carlton
ژانر : جنایی، معمایی، اکشن، دارک، اروتیک، خشن
تعداد صفحات : 250
هر شب یک نمایشه… و شاید آخرین نمایش تو باشه!
سیبیل، دختری با گذشتهای سیاه و حسی خارقالعاده، بوی شرارت رو از چند صد متر اونورتر تشخیص میده. اون با گروه مرموزش—نوچههایی که به طرز عجیبی همیشه آمادهن—تو دل خانههای وحشت، شکارچی شیطانهاست. اما یه سوال : اون داره دنیا رو نجات میده… یا خودش رو به نابودی میکشه؟
اگه جراتشو داری، وارد خونهی عروسکها شو… ولی حواست باشه، شاید آخرینباری باشه که بیرون میبینی…
خلاصه رمان :
“یکی.” چاقو فرو میکنم. یه صدای ناله خفیف در میاد و ادامه میدم، “دوتا.”
ضربه. یه صدای دیگه. “فردی میاد دنبالت,” میخونم، با صدای بلند و بچگانه.
خون از زخم هاش میجوشه، صورتمو پر میکنه از تکه های قرمز و خون آلود.
شرارت از هر زخمی که تو بدنش ایجاد کردم داره بیرون میزنه. حسش
میکنم، مثل دود که از دستگاه ها توی هر گوشه این خونه بلند میشه. یه نفس
عمیق میکشم و بوی شرارتی که ازش میاد رو توی هوا حس میکنم. بوی تخم
مرغ گندیده و گوگرد میده. اینه که میفهمم قضاوت درستی داشتم.
“مورتیس، بیا سرش رو بگیر,” دستور میدم. دستیارم بلافاصله گوش میده و
سر مرد رو با دستای قرمزش میگیره، بیحرکتش میکنه در حالی که
چنگال های سیاهش توی صورت شیطان فرو میره. تلاشهاش برای آزاد کردن
سرش از چنگ مورتیس خیلی بامزهست.
چاقوی زیبا و تیزم رو توی دستم میگیرم، خم میشم و نوک تیزش رو نزدیک
لبه ی چشم مرد میبرم. این چاقوی مورد علاقهمه. دست هاش صورتی روشنه و
توی انتها یه نیم دایره داره.
این چاقو رو از وقتی بچه بودم دارم، تنها چیزی که از مادرم برام مونده
جیغ های انگل در حال تکون خوردن شدت میگیره وقتی چاقوم عمیقتر فرو
میره، لبه های پلکش رو میبره مثل اینکه دارم یه کیک از توی قالب در میارم.
خون از سوراخ میپاشه، نزدیکه که به چشمهای خودم بپاشه.
چاقو رو فرو میکنم پایین و بعد فشار میدم بالا، چشمو از حفرهاش بیرون میارم.
چشمهاش خیلی آبی و زیبا هستن.
“سه، چهار، درتو قفل کن,” ادامه میدم، صدام آرومتر و حواسم پرتتر میشه،
در حالی که لذت از هر سلول بدنم رد میشه و میره به جایی که بین پاهام
هست. هیچ چیزی بیشتر از ماموریت من رو خوشحال نمیکنه.
چشم رو برمیدارم و رو زمین میندازم، صدای نرمش وقتی به زمین چوبی
میخوره، تو جیغهای مرد گم میشه.
موجود کوچولوی احمق. هیچکس صدای فریادت رو نخواهد شنید.
مورتیس رو از عقب میزنم، دیگه نیازی بهش ندارم. مورتیس عقب میره و سر
جای خودش توی گوشهی اتاق دوباره میایسته.
مرد زیر من تکون میخوره و همه جور اسمی بهم میچسبونه. حرفاش توی
خون که از دهنش میریزه گنگ میشه. حتماً به ریهش چاقو زده بودم