وب رمان
رمان ارکان pdf

اطلاعات

رمان ارکان pdf

رمان:  ارکان
نویسنده:  صبا ترک
ژانر:  عاشقانه  _ اجتماعی

 

چکیده رمان ارکان pdf :

 

زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش

در کیش با مرد متعصب و غیرتی عرب تباری به نام ارکان آشنا می شود

که برنامه هتل و گردش زهرا را خودش نقشه ریزی کرده، چون مدت ها است

که به او علاقه مند و زیر نظرش دارد، ارکان از عشیره ای سرشناس است

که به خاطر کینه و دشمنی برادر بزرگش از خانواده دور است و …

خلاصه رمان ارکان pdf

ارکان راشد الحربی یک شیخ زاده دو رگه می‌باشد

که از که زاده یک خاندان قدیمی و قدرتمند است.
وی زاده مادری ایرانی و پدریست که خون پادشاهی در رگ هایش جاری بوده

و او به یادبود نیاکانش، رسم شکار را در پیش گرفته است؛

شکار دخترکی دلربا که در رویا هم نمی‌پندارد

مردی همچون ارکان، در پی او بوده

و با لجاجت پا به پای قربانی شکار پیش می‌رود تا با طمانینه به چنگش آورد.

ارکان، به شیوه ای رشد کرده که همانند تمامی شیخ زاده ها مغرور و با صلابت است.

اما این تمام ماجرا نیست…
زهور او، تا به دامش نیوفتد کلام ختم نمیشود گویا زهرای ارکان راشد بودن،

یعنی برای گل او دیگر هیچ جایی برای چیزی نخواهد بود

دختر خانم … بند کفش من رو می‌بندی؟

لباس‌های رنگی، یک دختر غرق رنگ‌ها، لبخندی که برق آن در نگاه خرمایی‌ رنگش هم می‌درخشد …

چشمان خرمایی‌رنگ، از آن خرماهایی که روی نخل‌های کشور من می‌درخشند،

زیر خورشید سوزان … نه آن‌ قدر طلایی وکال و نه آن‌قدر پخته و تیره …

نگاه مرددی بین من و همراهانش که به‌ سمت گیت پرواز می‌روند، می‌کند …

بله، البته صدایش مانند حریر نرم است و لطیف و صورتش هم‌چون گل‌سرخ، شکفته از شرمی دخترانه

نباید بیش‌تر از هجده سالش باشد …

از همین حالا هم می‌گویم او نقطه‌ مقابل من است …

او خود نور است … خم می‌شود و کوله‌ پشتی‌ اش روی زمین رها …

سنگین است …

وسایل دخترها و مجردی …

لباس‌ها و …

بفرمایین …

امیدوارم دست‌تون خوب بشه …

دستم؟ زیر بغلم است! می‌خواستم گوشی‌ ام را از جیب کتم بیرون بیاورم …

حتماً فکر کرده شکسته است …

منطقی است، وگرنه چه کسی با دست سالم به یک دختر جوان می‌گوید بند کفشش را ببندد، انگار که خدمه‌اش است؟

سیدی؟ سعید، مستخدم مخصوص من ! پوست تیره و آفتاب‌ سوخته‌اش او را بیش‌تر متمایز می‌کند …

او را یادم رفته بود … چند بار گفتم با من فارسی حرف بزن؟

سر پایین می‌اندازد …

نمی‌خواهم این‌ قدر تند و برافروخته باشم، اما برای من سخت است …

من با این شیوه بزرگ شده‌ام …

ببخشید … بفرمایید سوار بشید …

لهجه‌ ی غلیظش گویا ی زبان اوست …

من‌ هم لهجه دارم، اما نه به این غلظت …

 

سلام دوستان عزیز امیدوارم از این رمان خوشتون بیاد

اگر دوست دارید با رمان های بیشتر ما اشنا بشید و از تخفیف های ما استفاده کنید

یا می خواید تو مسابقه های رمان شرکت کنید و جایزه بگیرید

حتما پیج اینستاگرام مارو فالو کنید و مارو دنبال کنید

برای فالو این جا کیلیک کنید 

با سپاس فراوان از همراهی شما عزیزان دوست داشتنی حتما از رمان های دیگر ما نیز بازدید کنید .

https://webroman.ir/?p=2568
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!