وب رمان
دانلود رمان گاردریل pdf |اثر دنیا میری
  • نام: گاردریل
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: دنیا میری
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 426

دانلود رمان گاردریل pdf |اثر دنیا میری

 

اسم رمان : گاردریل

نویسنده : دنیا میری

ژانر : عاشقانه

تعداد صفحات : 426

در من گرگی است زخمی
و خسته از نبرد های پی در پی برای زندگی
در گوشه ی غاری نشسته
و زخمهایش را می لیسد!
وای از روز انتقام…
همه را غار نشین خواهم کرد!

خلاصه رمان :

با تمام قدرتم می دویدم… نفسم به شماره افتاده و ضربان
قلبم بالا رفته بود.
با اینکه می دانستم قرار نیست به من برسند ولی هرچقدر
انرژی داشتم خرج میکردم تا سرعتم را بالا ببرم و به موقع
برسم.
چشمانم سوزش گرفته بود، پاهایم لرزش داشت و قدم هایم
سست شده بود.
دستم را به پیشانی عرق کرده ام کشیدم و سرم را به عقب
چرخاندم.
فاصله ی نسبتا کمی با من داشتند و فقط کمی تلاش لازم
بود تا نزدیکم شوند.
به جاده رسیدم… نگاهم را به سمت راست دوختم… ساعت سه
نصف شب بود و جاده کم ترین تردد را داشت.
نور چراغ ماشینی جاده ی تاریک و رعب آور را کاملا روشن
کرد.
سوزش چشمانم با زل زدن به نور شدیدتر شد ولی توجهی
نکردم و همچنان نگاهش میکردم.
خودش بود…
نزدیک که شد خودم را جلوی لندکروز مشکی رنگش انداختم.
با فکر به اینکه ممکن است کنترل ماشین از دستش خارج
شده و به من برخورد کند کوبش قلبم بیشتر شد.
از ترس چشمانم را بستم…
ماشین را در فاصله ی بیست سانتی از من متوقف کرد و با
عجله پیاده شد.
+هیچ معلوم هست چیکار میکنی دیوونه؟ اگه حواسم نبود
که…
به طرف در کمک راننده رفتم و حرفش را قطع کردم:
-تروخدا سوار شو منو از اینجا ببر.
ترسیده به مسیر آمدنم نگاه کردم و با لحن وحشت زده ای
گفتم:
-دارن میان جون هر کی دوست داری زود باش.
قبل از اینکه چیزی در جوابم بگوید در ماشین گران قیمتش را
باز کرده و سوار شدم.
رد نگاهم را گرفت و با دیدنشان بدون حرف سوار شد و با
سرعت بالایی ماشین را به حرکت درآورد.
تا وقتی که از آن محدوده دور شویم هر از گاهی به پشت
سرمان نگاه میکردم.
+کسی دنبالمون نیست نگران نباش.
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:
+چرا دنبالت بودن؟
چشمانم را به نیم رخش دوختم و با لحنی که تمام تلاشم را
برای مظلوم بودنش میکردم گفتم:
مزاحم بودن… میخواستن منو به زور با خودشون ببرن.
سرش را برای لحظه ی کوتاهی به طرفم چرخاند و مشکوک
پرسید:
+این موقع شب اینجا چیکار میکردی؟ خونوادت کجان؟
برای باور پذیر بودن حرف هایم قطره اشکی ریختم و با بغض
گفتم:
-من کسیو ندارم… جایی هم ندارم که برم.
اخم کرد:
+یعنی چی؟ پس تا حالا چیکار میکردی؟
بازو هایم را بغل گرفتم و در خود مچاله شدم:
-یه نامرد گولم زد… تو روی بابام وایسادم و بخاطرش اومدم
تهران، ولی دیروز که رسیدم و بهش گفتم بابام از خونه
بیرونم کرده و از پولش چیزی بهم نمیرسه ولم کرد.

خلاصه کتاب
در من گرگی است زخمیو خسته از نبرد های پی در پی برای زندگیدر گوشه ی غاری نشستهو زخمهایش را می لیسد!وای از روز انتقام...همه را غار نشین خواهم کرد!
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6384
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!