گلاره دختر تنها و افسرده ای است…گذشته ی تاریک و بدی دارد. انقدر سیاه و زشت که سعی دارد فراموشش کند. بلاخره و همان طور که می خواهد یک اتفاق، زندگیش را عوض می کند و باعث می شود فرشته ی نجات و مرد زندگیش را پیدا کند… مردی که تنهاست، حتی از گلاره هم تنها تر.. اما با تمام تنهایی هایش می شود نقطه ی شروعِ جاده ی زیبا و سرسبزی در کویر زندگیِ گلاره. همه چیز خوب نمی ماند و اتفاقاتی برایش می افتد. اتفاقاتی که گلاره را تا سر حد مرگ می ترساند… ترسِ از دست دادن دوباره ی همه چیزش… ترس از تکرارِ مکررات…! برای نجات دادن زندگیش تنها یک کار می کند؛..پایان مناسب شخصیت اصلی