وب رمان
رمان کاساندان کامل

اطلاعات

رمان کاساندان کامل

رمان کاساندان کامل خلاصه :

پسارا_ بهتره کمتر توی کار های من دخالت کنی این زندگی منه منم حق دارم خوشی کنم همینکه به فرزند خوندگی گرفتمت باید خدا رو شکر کنی و اگر نه الان تو اشغال دونی ها دنبال غذا بودی…

همیشه با این زخم زبون هاش دلم رو میشکوند. لعنت بهش زنیکه ی روانی کاش زود تر بمیره. با شوهر کردنش میخواست  یه کثافت دیگه ای رو بالا سر من بیاره تا همش بهم زور بگن.

دیگه چیزی بهش نگفتم و  به سمت اتاقم رفتم. تلاشم برای متوقف کردن اشکام ناموفق بود. هشت سال گذشته و من هنوز یاد نگرفتم دیگه گریه نکنم و کنترل اشک هام رو به دست بگیرم…

با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم. انگار اون اشکا کار خودشون رو کرده بودن و منو به خواب برده بودن.

سارا_ کاساندان قصد نداری بلند شی؟!

_چی شده؟…

سارا_ من امشب دیر میام قرار شام با نیگان دارم…

_باشه… نباید به خاطر ازدواجش خودم رو ناراحت کنم.

اما نمیشد فکر اینکه اون مرد قراره نقش پدرم و بازی کنه و اذیتم کنه خدا میدونه شاید حتی کتکم هم بزنه.از فکر کتک بدنم مور مور شد.برای رهایی از تنهایی  تلفن و برداشتم و به لیام زنگ زدم.

_نظرت چیه بیاین اینجا؟..

لیام_چرا که نه الان باهاشون هماهنگ میکنم…

 سعی کردم با کمی میکاپ پُف  چشمام رو بپوشونم. یک ساعت گذشت تا اینکه زنگ در به صدا در اومد و من با لیام ، الیس،جورج و انا روبرو شدم..

الیس_کاساندان  چرا ازمون پذیرایی نمی کنی؟…

_حتما…

ازشون با شیرینی هایی که سارا از مستند شیرینی پزی یاد گرفته بود و درست کرده بود پذیرایی کردم. بعد از اتمام پذیرایی روی کاناپه کنار لیام نشستم.

_سارا داره ازدواج میکنه…

همشون با چشمایی متعجب شد به من خیره شدن.

جُورج_اما برای چی؟…..

_اگه انقدر کنجکاوی برو از خودش بپرس…

انا_اما این که به ضرر‌ تو هست.I

_کدوم یکی از کارای این زن به نفع من بوده؟…

همین الان رمان کاساندان کامل رو خرید کنید .

رمان پیشنهادی مشابه :

رمان فلسفی پارادوکس

https://webroman.ir/?p=2735
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!