وب رمان
رمان مسکوت pdf

اطلاعات

رمان مسکوت pdf

خلاصه رمان مسکوت

نفسی را نزدیک صورتش حس کرد

و بینی اش را چین داد

، نفس های زن به صورتش می خورد

،چندشش شده بود و نمی
توانست اعتراضی کند …

فاطمه اینکه خودشه ولی چرا

جلوی اسم بیمار اسمش رو ننوشتن؟

آن یکی گویا در باغ نبود و هنوز محو چهره ی

زن جوانی مانده بود که پوست سفیدش

پر از شکوفه های بد رنگ بنفش و ابی

از جبر زمانه بود شاید باید به جای شکوفه کلمه ی

بهتری پیدا می کرد مگر نه اینکه

شکوفه ها زیبا بودند سری تکان داد و گفت:

ولی چقدر صورتش از نزدیک خوشگل تره

، نیگاه هیچ جاش عملی نیست.

ایدا کمی لای پلکش را باز کرد

، نمی توانست چشمش را در کاسه کمی بچرخاند

تنها کمر به پایین دو دختر که از روپوش سفیدشان

معلوم بود پرستارن را می دید …

عه به هوش اومد بریم دکتر رو خبر کنیم.

حالا می توانست چشمش را کمی باز تر کند،

مرد جوانی با گوشی پزشکی دور گردنش به او نزدیک می شد ،

دلش میخواست بپرسد که انجا چکار میکند …

اصلا چرا به این وضع افتاده اما هیچی به ذهنش نمی رسید

…تنها یک اسم بود که در سرش دائم چرخ می خورد

و هرچی به اطراف نگاه می کرد

نمی توانست صاحب آن ا …سم را پیدا کند

خسته از اشوبی که در سرش

اتفاق افتاده بود چشمش را بست …

https://webroman.ir/?p=1583
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!