وب رمان
رمان رخنه pdf

اطلاعات رمان رخنه pdf

قسمتی از داستان رمان رخنه

یک بار دیگه همچین زری بزنی من می دونم با تو… از فشار دستم اشکم سرازیر شد و در واقع این فقط یه بهونه بود . بی انصاف من دو هفتهس دخترمو ندیدم ! بزار حداقل شیرش برم ؛ دلم داره پر پر میشه . دستمال کاغذی از توی داشبورد بهم داد… خب دیگه ! می دونی من از آبغوره بدم میاد هی فرت و فرت اشک نریز . می دونست من همیشه از اشک برای رسیدن به اهدافم استفاده می کنم . از پنجره به بیرون نگاه کرد . رخته…با این ابو قراضیه این ور و اون ور میری ؟ خوشت پیاد ابرو سلطانی رو زیر سوال ببری ؟ اخمى کرد . من دیگه عروس سلطانی ها نیستم ! کلافه شده بودم . نمی خواستم حتی یک دقیقه دیگه بی فایده اینجا بشینم . لعنت به قاضی پرنده  که به خاطر چند میلیون منو از دخترم جدا کرد . حافظ دست به فرمون گرفت و رو بهم کرد . پاشو برو دیگه ! اینجا بشینی هیچی گیرت نمیاد . لجوجانه پاموکف ماشینش کوبیدم… که سگش بهم غرید و ناخودآگاه از ترس به صندلیم تکیه دادم نمی خوام برم ! من آوا رو باید ببینم .

https://webroman.ir/?p=1310
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!