وب رمان
دانلود رمان شبی که خواستمت pdf |اثر زهرا بیگی
  • نام: شبی که خواستمت
  • ژانر: عاشقانه، عاطفی
  • نویسنده: زهرا بیگی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 623

دانلود رمان شبی که خواستمت pdf |اثر زهرا بیگی

 

اسم رمان : شبی که خواستمت

نویسنده : زهرا بیگی

ژانر : عاشقانه، عاطفی

تعداد صفحات : 623

داستان دختری به نام رُستا را روایت می‌کند. رُستا پس از ترک خانه پدری برای حفظ آبروی خانواده و به امید آینده‌ای بهتر، راهی شهری جدید می‌شود.
پایان خوش

خلاصه رمان :

داشتم از فرط عصبانیت منفجر میشدم. پسره ی کودن مثلا امروز رسما میآمدم مثل شیر برنج کله اش را در موازات گاردریل ها نگه داشته بود و حتی نیم نگاهی هم سمتم نینداخت، من بیکار را بگو که به خاطر حرص دادنش یک ساعت جلوی آینه فتوشاپ کردم! حالم از آن دکمه ی بیخ گردنش به هم میخورد .

حاضرم قسم بخورم که رد دکمه اش یک ساعت بعد از تعویض لباسش هنوز روی گردنش باقی میماند بس که چفت گردنش بود، آخر یکی نیست به این ها بگوید برادر خفه کردن خود گناهش به مراتب بیشتر از بیرون گذاشتن چهار سانت گردن از پیراهن است! پوفی کشیدم تا کمی آرام شوم، گوش یام را از توی جیب مانتوی بلند سرمه ای رنگی که مامان برای خوش آمدن شاه داماد مذهبیاش برایم خریده بود بیرون کشیدم.

همزمان با گرفتن شماره ی افروز آدامسی که به جهت بهشت ی کردن رضا به خاطر ذکر استغفار در دهانم گذاشته بودم به بیرون پرتاب کردم و تماس وصل شد و صدای مضطرب افروز در گوشی پیچید. -اومدی حوا؟ -تو راه پله ها ی آرایشگاهم بیا زود. تماس را قطع کرد و من با انزجار مانتوی بلند و گشاد سرمه ای رنگ منفور را از تنم بیرون اومدم اومدم.

کشیدم و روی پله ها کوبیدم. چند پله بالاتر رفتم و پشت در آرایشگاه به انتظار آمدن افروز ایستادم. به دقیقه نکش ید که در باز شد و افروز بیرون پرید و سریع در را پشت سرش بست. 8 به تیشرت کوتاه و شلوار نود سانتی ام اشاره ای کرد. -این جوری اومدی!؟ با رضا!؟ چشم ها ی زی ادی روشنم را در حدقه چرخاندم و به مانتوی پخش شده روی پله ها اشاره کردم. به یکباره با صدا خندید و من حین در آوردن مانتوی کوتاه و مد روزم از توی کوله پشتی ام زهرماری نثارش کردم و حین تن زدنش پرسیدم: کنسلش کردی؟

جدی شد. – آره بابا به زور بیعانه ت رو ازش پس گرفتم. -مهم نیست بیعانه فقط حواست به تلفن باشه یه وقت مامانم یا رضا زنگ زد خودت جواب بده نذاری مربیت جواب بده، بگو زیر دست آرایشگره حوا. ساعت چنده؟ نگاه ی به گوشی تو دستش کرد. -سه. سری تکان دادم. – خوبه تا هفت وقت دارم گم شم یه وری . جدی شد و با نگرانی دستم را گرفت. -حوا خطرناکه، تو مطمعنی کاری که میکن ی درسته! اگه دست عمو و پسر عموهات بهت برسه میکشنتا . حرف ها یش ذره ای ترس به دلم نینداخت و خونسرد جواب دادم: -انقدر که مطمئنم از رفتنم از روز بودن الان مطمئن نیستم. بعدشم قرار ن یست عموم یا پسرهاش پیدام کنن حالا حالا ها. گوش یام زنگ خورد. به صفحه اش نگاه کردم و از دیدن شمارهی رضا پوفی عصبی کشیدم. پرسید: کیه؟ -رضاست.

خلاصه کتاب
داستان دختری به نام رُستا را روایت می‌کند. رُستا پس از ترک خانه پدری برای حفظ آبروی خانواده و به امید آینده‌ای بهتر، راهی شهری جدید می‌شود.
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6520
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!